متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • یه بار...

  • یبار با یکی از رفقا رفتیم پارک داشتیم بستنی میخوردیم یه خانمی هم با دخترش نشسته بودن روبروی ما با رفیقم چش تو چشم شدن همو نیگا میکردن و خلاصه دختره هم خوشش اومده بود و از این حرفا رفیقم صداش و بلند کرد به خانمه گفت ببخشید خانم میشه یه چیزی بگم دختره خودشو جمع و جور کرد و سرشو پایین انداخت خانمه هم گفت بگو پسرم گفت خواهشا واسه دختر خانومتون یه بستنی بخرین طفلک مرد از بس نگامون کرد بستنی هم نچسپی…
  • حجم اینترنت

  • . اومدم خونه دیدم یه دفه تمام حجم اینترنتم تموم شده! (خدا نصیب هیشکی نکنه) خواهرمو صدا زدم میگم تو چیزی دانلود کردی؟ میگه آره یه فیلم فول اچ دی یک ساعته فقط !! میگم آخه کروکدیل تو بیخود کردی تمام حجمو کشیدی! میگه الکی شلوغش نکن نوشته بود دانلود رایگان !!! به من ربطی نداره! !!!…
  • وای فای

  • پسري روزها پشت در منزل دخترک را ميپاييد؛ براي دختر سوال بود که اگر او مرا دوست دارد، پس چرا پا پيش نميگذارد و با پدرم صحبت نميکند ؟! درست است که ماشين پسرک قديمي بود، ولي براي دخترک عشق و محبت مهمتر بود! روزها و ماه ها به همين منوال گذشت و دخترک بسيار کنجکاو شده بود، روزي دل خود را قرص کرد و رفت تا حرف دل پسرک را گوش کند… از او پرسيد 6ماه است که تو کنار منزل ما مي ايستي و مرا ميپايي، وقتي م…
  • مردی به استخدام...

  • مردي به استخدام يک شرکت بزرگ چندمليتي درآمد. در اولين روز کار خود، با کافه تريا تماس گرفت و گفت: ” يک فنجان قهوه براي من بياوريد.” صدايي از آن طرف پاسخ داد: ” شماره داخلي را اشتباه گرفته اي. مي داني تو با کي داري حرف مي زني ؟” کارمند تازه وارد گفت: ” نه ” صداي آن طرف گفت: “من مدير اجرايي شرکت هستم، احمق” مرد تازه وارد با لحني حق به جانب گفت: ” …
  • پسر جوانی...

  • پسر جواني در کتابخانه از دختري پرسيد:«مزاحمتان نمي شوم کنار دست شما بنشينم؟»دختر جوان با صداي بلند گفت:«نمي خواهم يک روز  را با شما بگذرانم تمام دانشجويان در کتابخانه به پسر که بسيار خجالت زده شده بود نگاه کردند.پس از چند دقيقه دختر به سمت آن پسررفت و در کنار ميزش به او گفت:... «من روانشناسي پژوهش مي کنم و ميدانم مرد ها به چه چيزي فکر ميکنند،گمان کنم شمارا خجالت زده کر…
  • توصیه میکنم.....

  • توصیه  میکنم بخونید خیلی قشنگه .   ﭘﺴﺮﻩ:ﺑﺮﻭ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻤﻴﺨﻮﺍﻣﺖ ﺩﻳﮕﻪ ﺗﻤﻮﻣﻪ ﺩﺧﺘﺮ:ﻋﺸﻘﻢ ﻣﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ﺑﺨﺪﺍ ﻣﻴﻤﻴﺮﻡ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻲ ﭘﺴﺮ :ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺯﺕ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﮑﺮﺍﺭﻱ ﺷﺪﻩ. ﻭﺗﻠﻔﻦ ﻗﻄﻊ ﺷﺪﺩﺧﺘﺮﺧﻴﻠﻲ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻭﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺮﻩ ﺗﻮﺍﺗﺎﻗﺶ ﭼﺸﻤﺶ ﻣﻴﻮﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﻧﻴﺘﻮﺭ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮﻋﮑﺲ ﻋﺸﻘﺸﻮﻣﻴﺒﻴﻨﻪ ﺍﺷﮏ ﺗﻮﭼﺸﺎﺵ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﺁﻫﻨﮓ ﻣﻮﺭﺩﻋﻼﻗﻪ ﻱ ﻋﺸﻘﺸﻮﻣﻴﺬﺍﺭﻩ ﻭﮔﻮﺵ ﻣﻴﺪﻩ ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺷﮑﺎﺵ ﺗﺎﺏ ﻧﻤﻴﺎﺭﻥ ﻭﻣﻴﺮﻳﺰﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﺮﺩﻳﻪ ﺗﻴﮑﻪ ﺍﻱ ﺍﺯﻭﺟﻮﺩﺷﻮ ﺍﺯﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ…
  • به سلامتی سربازی که.....

  • به سلامتي " سربازي " که لب مرز روو برجک داشت به عکس عشقش نگاه ميکرديهو ديد ؛"عشقش با عشق جديدش ميخوان قاچاقي از مرز رد بشن" ،...امون نداد زد جفتشونم جنازه کرد !!!و ا ا الا . . .سربازيه شوخي که نيس کم و زياد کني اضاف خدمت ميخوري!
  • سر کلاس...

  • ﺳﺮ ﮐﻼﺱ  , ﺍﺳﺘﺎﺩﻩ ﮔﻔﺖﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﻧﯿﺸﺖ ﺑﺎﺯﻩ ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺮﻭ ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻭ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ,ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻤﯿﺮﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ !!!ﮔﻔﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ؟ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯿﺮﯼ ؟ ﻣﯿﮕﻢ ﭘﺎﺷﻮ ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻭ ﭘﺎﮎ ﮐﻦﻣﻨﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﮔﻔﺘﻢ :ﺩﻭﺱ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﮐﻼﺳﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺑﺒﯿﻨﻦ !!!ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺯﺩﻥ ﺯﯾﺮ ﺧﻨﺪﻩ ....ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻼﻓﯽ ﮐﻨﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﭘﺎﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﮔﻔﺖ :ﺧﻮﺷﮕﻞ ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺗﻨﺘﻪ ﻣﺮﺩﻭﻧﻪ ﺵ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ؟؟؟ﻣﻨﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﯾﻠﮑﺲ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺍﮔﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺷﻮﻫﺮﺗﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﺪ ﺳﺎﯾﺰﺵ…
  • امروز مثلا...

  • امروز مثلا مي خواستم سر پسرعمو کوچيکمو گرم کنم .نشوندمش براش عمو زنچير با خوندم .ميگم :” عمو زنجير با ،بله . . .زنجير منو بافتي ، بله . . .پشت کوه انداختي ، بله . . .بابا اومده ،چي چي آورده ،نخودو کيش ميش ،با صداي چي ؟ ”ميگه : با صداي علي عبدالمالکي :|…
  • یکی از همین روز ها......

  • يکي از همين روزها روزگار برايت سنگ ِ تمام مي گذارديکي از همين روزها تمام ِ غرورت را کنار مي گذاريهمان طور که من تمام ِ خاطرات را کنار گذاشتميکي از همين روزها راه ِ گلوي ِ تــو را پيدا مي کندبغضي که راه ِ گلويم را گم کردهو تــــو روي ِ دوش ِ خودت سنگيني خواهي کرد !حالا که من ديگر سبک شده اميکي از همين روزها دلتنگي برايت سنگ تمام مي گذارد ...فقـــــط کمــــي صبـــــر کنــــــر کـــــن…