متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • پـــیــــریـــــ ... !

  •     ڪاری بہ ڪار همدیگر نداشته باشیم... باور ڪنید تڪ تڪ آدم ها زخمی‌اند.... هر ڪس‌ درد خودش را دارد دغدغہ ‌ی خودش را دارد مشغلہ ‌ی خودش دارد باور ڪنید... ذهن‌ها خستہ‌اند قلب‌ها زخمی‌اند زبان‌ها بستہ‌‌اند برای دیگران آرزو ڪنیم بهترین‌ها را.... راحتی را.... همہ گم شده‌ایم یاری ڪنیم همدیگر را تا زندگی برایمان لذتبخش شود.. آدم ه…
  • رابــــِـــــطــه ...!

  • ﺭﺍﺑـﻄــﻪ ﺍﯾﺠــــــﺎﺩ ﮐـُﻦ ﻭﻟــﯽ ﻭﺍﺭﺩِ ﺭﺍﺑﻄــــــﻪ ﯼ ﮐﺴــــــﯽ ﻧﺸــﻮ ﺣﯿــــــﻮﺍﻧﺎﺕ ﻫـﻢ ، ﺑــﻪ ﺟـُﻔـﺖ ﻫــﺎﯼ ﯾﮑــﺪﯾﮕــﺮ ﮐــــﺎﺭﯼ ﻧــﺪﺍﺭﻧــﺪ ...!
  • ...؟!

  •     در حوالی این دنیا نه صادق، به زندگی هدایت شد نه فروغ، از نا به امید رسید و نه سهراب قایقی ساخت تا به شهر رویاهایش رسد قلم و کاغذ کارشان بازیست با ذهن تا روزمان را به شب و ماهش دلخوش کنند ...    
  • تـَـــباه

  •     زندگی را از روز نخست برای من بد ترجمه کرده‌اند. زندگی را یکی مرگ تدریجی نام نهاد، یکی بدبختی مطلق معنی کرد، یکی درد درمان‌ناپذیرش خواند و سرانجام یکی رسید و گفت: زندگی به تنهایی ناقص است؛ تا عشق نباشد،تفسیر نمیشود. همین شد؛ باور کردم و تباه شدم! …
  • فردا صبح، دوباره...... :)

  • هر صبح، قبل از آنکه از خانه بیرون بروم، مدادی بر می دارم و روی یک تکه کاغذ طرحی از یک لبخند می کشم، آنوقت پشتش را تف می زنم و می چسبانم روی لبهایم... هر کس چیزی گفت، هر کس حرفی زد، هر کس نگاهی کرد، هر کس نزدیک شد، رویم را بر می گردانم و کاغذ را نشانش می دهم کاغذ تف مالی شده تا عصر خشک می شود و شل می شود و نمی دانم دقیقا چه وقتی می افتد و گم و گور می شود و من می مانم و غروب و شب و لبهای…
  • دوست داشتـن ... !

  •   "ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ" ﻋﻀﻮﯼ ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻓﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ "ﻗﻠﺐ" ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﮐﻪ " ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ " ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺁﺩﻡ ﺍﺳﺖ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺟﻠﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺮﻕ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ... ﺣﺎﻻ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ " ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ " ﺁﺩﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ! ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ! ﻏﺬﺍ ﺍﺯﮔﻠﻮﯾﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻧﻤﯿﺮﻭﺩ، ﺷﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﯽ ... ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺟﺰ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻧﺪﺍﻥ " ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ" ﺍﺕ ﺭ…
  • می خوام یه اعتراف کنم...!

  •     می خوام یه اعتراف کنم! من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم،وقتی که فقط ده سال داشتم؛ عاشق یه دختر لاغر و قد بلند شدم که عینک ته استکانی می زد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود! اون هر روز به خونه پیرزن همسایه می اومد تا پیانو یاد بگیره... از قضا زنگ خونه پیر زن خراب بود و معشوقه دوران کودکی من زنگ خونه ما رو می زد، منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده می رفتم پایین و در رو واسش باز می کر…
  • مَمَنی ...!؟

  • -ممنی؟^_^ +هووووووم؟ -ممنی؟ +بله؟؟ -ممنی؟ +اوووووووف چیه؟؟؟؟ -ممنی +جونم؟؟!!!-_- -ایمبآر که صیدآت زدم بگو جونم خب؟!!! :)) +چرآ؟؟؟؟ میخوآم مث بآبآیی بآشمD: +ای پدرسوووختــه...      
  • اَگـــــــــَـــــــــــر...

  •     اگرآفتاب ناگهان در یک نیمه شب طلوع کند و دنیا شهر به شهر کوچه به کوچه اتاق به اتاق، روشن و روشن شود آن وقت خواهیم دید دست چه کسانی از جیب چه کسانی بیرون می آید و چه کسانی از خانه چه کسانی سرافکنده بیرون می زنند... اگرآفتاب ناگهان در یک نیمه شب طلوع کند هزاران گناه پنهان را آشکار کند اگر دنیا نتواند خود را بپوشاند و ما آن را عریان ببینیم آن وقت شاید دیوانه شویم شاید هم همه به یکباره ا…
  • دلم برای مادر بزرگ خودم و بعضی ها خیلی میسوزد ...!!!…

  •     مادر بزرگ دوستم پیرزن مدرنی ست... از آنهای که چروک صورتشان را اندازه ی حلقه ی ازدواجشان دوست دارند ، از آنهایی که هر صبح جلوی آینه می ایستند ، کرم روزشان را زده، خط چشمشان را با سرمه سیاه میکنند و برای بلندتر دیده شدن مژه هایشان شب ها روغن بادام و روزها ریمل مارکدار از آب گذشته میزنند !! من مادر بزرگ دوستم را دورا دور میشناسم اما دوستم می گوید مادر بزرگش معتقد است: زن در هر سن و سالی…