متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    بهتر

  • تعداد نظرات : 11
  • ارسال شده در : ۱۳۹۶/۰۲/۰۶
  • نمايش ها : 556

مـَن شَبیه هَمُون دَسته از آدَم هایی هَستَم که سَرِشون خیلی شلوغه!



خُوبه،امـّا نه خیلی!



مثلاً نمیتونم گُوشیم رو تو موقع های شلوغی اُوج کارَم جواب بدَم،یا نگران بشَم!



انقدر ذهنم درگیر کار میشه که حتی یادم میره باید ناهار بخورم!



حتی بعضی وقتا یادم میره یکی هست که منتظره باهاش برم توی خیابون قدم بزنم!



خلاصه اینکه جاهایی که باید باشَم،نیستَم!



اینا بده،حتی از بَد،هَم بَدتره اصلاً!



مثلاً شب که میرم خونه،انقدر خسته اَم که هنوز لباس هام رو در نیاوردَم دوس دارم یه دل سیر بخوابَم!



امّا وقتی میبینم،بـُوی غذا توی خونه پیچیده اصلاً یادم میره خستگـی چیه!



ترجیح میدم بشینم کنار خانواده اَم و حداقل سعی به جبران اون همه نبودنَم کنم...



با بچه هام یکم بازی کنم،بهشون محبت کنم،کنارشون بشینم برنامه ای که دوس دارن ببینم...



شب موقع خواب،کنار هَمسرَم،وقتی ازم میپرسه امروز چطور بود؟با لبخند بهش بگم وقتی شماها هستین از این بهتر نمیشه...



▌║█║▌█▌║█║▌█▌║█║▌█

Copyright©2017KinG Omid



امان از این فَرداهای لعنتــی...عکس:آرامِش...

مَردُم بهِشت رو دوس دارَن به شَرطی که از این جَهنَم خَلاص شَن...

بعضی وَقت ها رَنج کشیــدَن هَم زیباســت...

در اِدامه مَسیــر کَسی جـُز،خـُدای مـَن نَبود با مـَن...

چقــدر بعضی از این بَدیا،خُوبَن!

گیشه زَدَن واسه فیلــمای بی مُحتوا،میفروشَنَم میلیاردی قطعاً...

توی خیابون یک طرفه،برعکس همه میرفتَم!

تـُوی هَمیــن چـَند لَحظِه میشه فهمیــد،کی میفهمه کی نمیفهمه!

یک دیووانه فقط میدانَد که دیگران دیووانه اَند،نه اَو...

تـُو فَریاد میزَدی و مَن،میشِکَستـَم...

قامـَت بُلَنــدی بـُود،افُتاده سایه اَش کُوتاه...

هَر روز میکُوبَن میسازَن،چه خـُونه هارو،چه آدَم هارو...

گُرگا میکشَن درَد از دست این آدَما...

از بعضی اتفاق ها فقط باید بِگذرَی،انگار هیچی نَدیدی...

صِدایَت با مَن اَست رُوی تِکرار،چه کَردی با مَن؟!

یه شَب ساعت هَشت میذارَمِت دَمِه دَر تا غذای گُربه ها شی!

یه مُشت آدَم،دُو هِزار اَفکار غَلَط...

خیالــَم را،دو بالا و یک زیر،بافته اَم برای داشتـَنَت...

با حَرفات رو چَند نَفر تونستی تاثیر بذاری؟!

خـُوبه که رُوی لَبات جای رُژ لَب،لبخند نَقش ببنده...

لَحظـه هایـَت با غـَمـی در تـُو پِنهـآن میشَوَد گــآهی،نه هَر روز تِکرار...

رُو به تــُو می ایستــَم،یا رَب اِرحـَم...

تـُو مَنو میفهمــی،مــَن تُو رو نمیفهمم!

کَلاغ،هــی به رُوباه اِصرار که نَخُور نامَرد سهـم مَنو از این زندگــی...

بعضی وقتا باید فرکانس زندگی رو،روی موج مُثبت تنظیم کنی اونم به صورت دَستی...

بازتـآب خـُودِت رو تُو حَرفام دیدی!

رُوزا دُود میکنه زندگی رو شَبا میخوابه،نَسَخ فَرداش...

در چِشمانـَت مَرا حَصر کَردی به اَبَد...

تَوَهـُم زَدی فِکـری میکنی بالایی،چـِتی،وَقتی بِپره میفهمی نَبودی هیچ وَقت هیچ پُخــی...

تـَرسیــدی،بَدَنــت میلرزه از افکــارَم...

میتونی تَمام تَلاشِت رو کُنی برای رسیدن به هَدَفت...

یعـنی واقعاً توقع دارین کسی دیگه رای بیاره؟!

بعضی از دُوستی ها رو بهتره زُود تَر به نابودی کشیـد...

با زندگیت خُوب بِجَنگ،اِنگاری دَست تَنها گیر اُفتادی وَسط صَد نَفَر...

طَنز نِوشتـَن سَبک های مُختلفی داره،ولی مسخره کَردَن فقط یه سَبکِ....

کـَمـی خَندیـد و دِلــَم را بُرد...

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


dada1animal
ارسال پاسخ

☑مصدومیت ورزشکار چیز عادی به نظر میاد ولی عادی نیست

چه خاطره هایی با این جمله داشتم و دارم

dada1animal
ارسال پاسخ

dada1animal :
مثلا همیشه عالیه و قشنگ

مثل

dada1animal
ارسال پاسخ

مثلا همیشه عالیه و قشنگ

dada1animal
ارسال پاسخ

من ک دلم میخواد فردا بیاد فردا من به اونچی ک میخوام میرسم اصن فردا ها لعنتی نیستن

dada1animal
ارسال پاسخ

مگه تو همسر داری پیر مرد

arsham00
ارسال پاسخ

قشنگ بود

peyman0082
ارسال پاسخ

ممنون از زحمتت

marya1370
ارسال پاسخ

برای کی داریم کار میکنیم؟ دوست داشتن که وقتی نمیگیره

☑️بعضی وَقت ها رَنج کشیــدَن هَم زیباســت... اگه برسی به چیزی که میخواستی!
☑️در اِدامه مَسیــر کَسی جـُز،خـُدای مـَن نَبود با مـَن...❤
☑️چقــدر بعضی از این بَدیا،خُوبَن!
☑️توی خیابون یک طرفه،برعکس همه میرفتَم!
☑️قامـَت بُلَنــدی بـُود،افُتاده سایه اَش کُوتاه...
☑️صِدایَت با مَن اَست رُوی تِکرار،چه کَردی با مَن؟!
☑️یه شَب ساعت هَشت میذارَمِت دَمِه دَر تا غذای گُربه ها شی!
☑️خیالــَم را،دو بالا و یک زیر،بافته اَم برای داشتـَنَت...
☑️در چِشمانـَت مَرا حَصر کَردی به اَبَد...
☑️کـَمـی خَندیـد و دِلــَم را بُرد...

همه جا را مرتب کرده بودم
پیراهن قرمزی که خودش برایم خریده بود پوشیدم
چای، آماده روی گاز...
تیک تیک ساعت . . .
اضطرابم بیشتر و بیشتر میشد
برای هزارمین بار خودم را برانداز کردم
موهایم را صاف روی شانه ها و چشم هایم ریخته بودم
صدای زنگ...
قلبم از شدت هیجان دوید که در را باز کند

توصیفات خوب،داستان کاملا ملموس شده بود، سپاس

QoQo
ارسال پاسخ

Like

Lycan
ارسال پاسخ

زیبا بود

shadi1357
ارسال پاسخ

چقدرزیبابه خصوص متن اخر
تشکر