متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    شَطرنج

  • تعداد نظرات : 12
  • ارسال شده در : ۱۳۹۵/۰۹/۰۵
  • نمايش ها : 450

کـُوچِه از صـِدای خـَنده های مــَن سُکُوت کَرده است...



پـَرنده ها پـَرواز میکُنَند و زیــر لَب مـَرا دیوانه خَطاب میکنند!



تـُو بگـُو،چه کَرده ای با مـَن که هَمِه مَرا دیوانه میخوانند از پَرنده بگیــر،تا بَقال سَرکـوچهِ تان...



مـَن مینویســَم و دیگــران تَفسیــر و اَنگ و توهیــن،دَست به دَست میچَرخانند و میگُویَند میفهَمَند و هیــچ بارِشان نیســت...



آخَر یکی نیست بِگُویــَد هَر اُلاغــی را دَرک کافی نیست و جُتفــَک هُنر آدَمیــست...



بُگذَریــم،به نَظر سایـرین این یـک بازیــست،مَثلاً در تُعقُل و تَفَکُر کُودَکانهِ شان فِکر میکننــَد هَرکسی میتوانـَد جای مـَن را پُر کُند و با هَر نامــی میتوانـَد نام و نِشان و هویــت مـَرا جـَعل و به نام خـُود ثَبت کُند!



و یا بلعکــس با این داستان پـُز میـدهَد که از جانِب خِویـش مـَرا مُدتی با وِی بـوده اَست و پَریشان خاطرَم که حال دیگر نیست!



آخَر مَگَر کَسَک مَرا آنقَدر بیکار میدانــی که فِی الحال خودَم را جای دَهَم در پُوست دیگران و با تـُو اوقات خالیـَم را پُر کُنَم و تو را از کُنج عُزلت نِجات دَهَم تا دیگر دَر غَمباد دُوست گُوشه ای زانـُوان غَمت را از آغوشَت جُدا کُنی و مَست لایعقَل و بشاش سر خُوش گَردی که حال با مـَن است!



هَمسایه بَغل دَست کُوچه اَول خانه آخر رو به روی تیــر بَرق سَر کُوچه مِان خُودَش را آنقدر بُزرگ میدانَد که ما را نیازی به تعریــف از اُو نیســت!



او یـِک گُربه خُوش خَط و خال دارد و گَه گُداری به او دُوغ به جای شیــر میدهَد و گُربه پِدر بیامُرز حِسابی خَر مَست میشوَد و عَربده کِشان خُود را شیر خُفته مـآده ای میبینَد...



مَحَلِه را جَنگــَل،بعد از آنکه مَستیــَش رَفت و گُرگ را در کمیــن خود یافت در پـی سُوراخ مُوشی میگَردد که عقاب قبل از همـِه اُو را میبلعـَد،نـُوش جـآن باید گُفت به چِشمان تیـز بیـن اُو!



روی تیر بَرق جُلو هَمان خـآنه یک کلاغ ناشـُوم داراییَش را به رُخ دیگران میکـشَد و خـُود را با اندک زَری صاحب خانه،روباه را خـآم کَرده است تا مُوش های کُور را دور یک جَمع کُنند و برایش آواز سَر نَهند...



بیچاره مُوش و خَر و خِرس و پَلَنگ و باقـی حیاویــن،نمیدانند وَقتی مُهره های شَطرنج را میچینَند مُهره های سوخته بازی هَستند...



▌║█║▌█▌║█║▌█▌║█║▌█

Copyright©2016KinG Omid



قُدرَت بیان،نوشتار،غیر قابل انتقال به غیــر...عکس:میچسبه!

تو خواســتی جــآر بِزنَی مَن موزیک بِکِشَم زیرش...

کِشتــیت به گِل نِشسته...

بخَند به ریش آدَما...

یکی،یکی با مَن بِشمــآر...

بَرنامه میچیــنَم بیکاری،بیکاری،تَعطیــل رَسمــی....

وَقتی بَدَنِت شُروع میکنه به گَندیدَن...

آســِمُون پُر از بی اَبــری...

سادگــی رَســم هَمیشگــیت...

بُزرگــی را که نمیدانســت بُزرگی چیست...

دَستاتو کَم داره دَستام...

تــَک نَوازی کِلیــد ســُول...

پیشانی را به زَمیــن و زیر لَب میخواســت...

هَدَف اُونی که نمیرسی بِش...

سَرمای خُشک و انسان های فَراری...

قــآنــُون رو به کـِنار،میشه خَریـدِش...

وَقتی نمیتونــی خیلی حَرفات رو داد بزنــی...

مَردُم سـآده،اِنسان های پَلیــد...

بریـــم قَدم بزنیــم وَسط خاطراتِت...

مَرامِ هرچی آدَم های بی مَرام از مَرام با مَرامان...

وَقتــی بـُودَم هیچکــَس نَبـُود...

به هیچ چیــز جـُز خــُود،باید رَفت...

عَلی دایی اندازه تو گُل نَزده بوده...

هـَمِه چـی یه زَمانــی اَصلیش بود...

هَمِه جــآ،خــُودت رو دَر نَظر نَگیــر...

یه خَط مینویســَم چهار هَفته تُو فِکرشی...

هَمِه اَطرافیــان از دَم مَردَن،جـُز خودَم تَک نَفری نامَردَم...

 

نظرات دیوار ها


shadi1357
ارسال پاسخ

عالی بود
تشکر

_MiM_
ارسال پاسخ

جالب بود ...

mona_rt
ارسال پاسخ

سلام..
واقعا زیباست..موفق باشی اقا امید

mona_rt
ارسال پاسخ

dada1animal :
پاشم برم دانشگاه ساعت دو تا پنج زبان داریم

درس ک نه تو دعا کن این روزا ک سگم تو دانشگاه دعوا نکنم

این روزا ی جوری شدم ...................


dada1animal
ارسال پاسخ

پاشم برم دانشگاه ساعت دو تا پنج زبان داریم

درس ک نه تو دعا کن این روزا ک سگم تو دانشگاه دعوا نکنم

این روزا ی جوری شدم ...................

dada1animal
ارسال پاسخ

عکس منو یاد اون روزایی میندازه ک رفیق بود امید بود ولی عشقی نبود

اون دختر اومد اول منو از رفیقام جدا کرد برا همیشه

و بعد رفتنش یه انتقام جا گذاشت تا کارو تمرین هیچ وقت روزایی شبیه عکس رو نبینم

لعنت به هرچی عشقه

هه

داش غیرت...........................

dada1animal
ارسال پاسخ

داستانت عشق

Mohammad_dentistry
ارسال پاسخ

سلام
شاهکار بود ....واقعا عالی بود....خوب مینویسی بود....:/

Fereshteh
ارسال پاسخ
AZAD
ارسال پاسخ

سلام
شاهکار بود . واقعا عالی . خوب مینویسید .

Cpdh94
ارسال پاسخ

با این داستان پـُز میـدهَد که از جانِب خِویـش مـَرا مُدتی با وِی بـوده اَست

از این قسمت خوشم اومد چون بنظرم کنایه جالبی داره

ممنون جناب امید

marya1370
ارسال پاسخ

متن، یاد کـلیله و دمنـه اُفتادم...
نگارشِ جدید... طنز دیده میشه ولی کـِناییه... پازل!

عکس، #ساده_دلخواه!

☑سادگــی رَســم هَمیشگــیت...
☑پیشانی را به زَمیــن و زیر لَب میخواســت...
☑وَقتــی بـُودَم هیچکــَس نَبـُود...

قلمت روان، سپاس