متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    کربلایی

  • تعداد نظرات : 4
  • ارسال شده در : ۱۳۹۵/۰۸/۲۲
  • نمايش ها : 396

حــاجی زَنگ زَدن گُفتَن رَفتَن،حَلالِمون کُنین!



مـَشتـی کـیا رو میگی!



حاجی،داداشَمـُو رفیقاش...



کــی رَفتَن؟



امروز صُبح رَفتَن حاجــی...



ویزا میزا چی؟



نـَداشتــَن حاجـی فَقط پـآس...



مَشتــی نَریــم اونجا داستان شه،نریــم حالمون داستان میشه ها...



حاجــی میگــَم رَفــتَن...



پــآشـُو،پــآشُو زَنَگ بِزَن ممَد اینا ببین میان اگه میان فردا صُبح میریم...



حــآجی شارژ ندارَم خودت بِزَن...



باشه ردیفه الان میگیرَمِشون...



اَلُو چـُونی،چَه کَی،تیئین بچیــم...



اَلُو حاجی چاکریــم،کجا،آها باشه ردیفه کـی؟



صُبح میریم سر ظهـُر مرَزیــم...



مَشتی گُفت میام منَم،ببینیم قِسمت چی میشه...



بذا زَنگی بِزنَم حاجی ممد،بینم اون چیکاره اس برنامه اش چیه...



اَلُو حاجی ممد،چطوری،فردا میریم میای؟



اَلُو،اَلُو صِدا میاد؟نه سَرکارَم مُرخصی نمیدَن...



قسمت حاجی،باشه ساله دیگه با هَم میریم...



چی میگه حاجی؟



درگیر کارو باره،فکر نمیکنم بیاد...



شَب حرف میزنیم،بریم کُوله رو ببندیم...



راستی حاجی کُوله نداری اضافه؟نه ولش کن خودم کوله رو ردیف میکنم...



باشه مشتی،هر طور صلاحه...



سلام مادر،سلام پِدَر،خوبین؟چه خبر از خواهر!



سلام،خبر سلامتی زنگ زد باهاش حرف زدیم...



ممنون پسرم تو خوبی؟چه خبر؟



شُکر،خبر اینکه فردا میرَم!



کجا بسلامتــی!



میدونین دیگه کجا!



آره،خُب با کی؟کـِی میرین؟



فردا ظهر ناهار میخوریم بعد با چند تا از رفیقا میریم غروب مَرزیم...



خُوب کی برمیگردین...



رفَتَن با خودمونه بَرگشت با خُودشه...



گیر میدَن ها اُمید،نمیذارَن کسی رَد شه بدون پاسپورت و ویزا...



حالا میریم تا مرز پدر،قسمت بشه میریم از اونجا نباشه هم چیزی رو از دست ندادیم...



چیا برداشتی،چیزی نمیخوای؟



چیزای معمولی به اندازه کُوله برداشتم بار اضافه به دردَم نمیخوره،فقط کُوله رو سنگین میکنه،اینا رو که از اینجا میپوشَم اینم میبرَم...



باشه قبل رفتن یه زنگ به خواهرت و خاله ات بزن...



اَلُو چطوری خواهر،خوبی؟چه خبر؟دارم میرَم...



سلام قربونت،مراقب خودتون باشین،به یادماهَم باشین...



اَلُو سلام خاله،چطوری زَن عَمو!حاج خانوم زنگ زدم بگم دارم میرَم،کاری نداری با ما؟



سلام حـآجی،قرار بود منَم ببری،عب نداره حالا برو مراقب خودت باش...



حاج خاله دستور بدی نمیرَم،بذا برم ببینم چطوره وضعیت،خودم نُوکریت رو میکنم سالای دیگه...



باشه،خوش بگذره،گوشی با عَمو حرف بزن،آقا هم اینجاست...



سلام عمو خیلی مخلصیم...کاری نداری؟



سلام،آقا چطوری حاجی ما رفتیم...



الو ممد،چه خبر داش،حاضری؟سر کوچه اَم بیا...



الو حاجی وایسا الان میام دمه دَر...



چی شُدی پَس پِسَر؟مثه اینکه قسمت نیست بیای آره؟



حاجی تو پاسپورت داری،من کارت ملی هم ندارم وگرنه کوله اَم بسته اَس...



عب نداره مشتی،اگه مُشکل چیز دیگه اس حرف بزنیم ردیف شه؟فدا سرت،بعداً با هَم میریم،ما رفتیم...



سلام حاجی،پَس ممد کو؟



مثه اینکه قسمت نبود،بریم مشتی؟چیزی جا نذاشتی؟همه چی ردیفه؟



بریم حاجی همه چی اَمنه،جای رفیقا خالی...



آره،جاشون سبز...



مشتی بیا این گوشی میخوای زنگ یا پیامک بزنی کَسی بگی از مرز رد شدیم وقتشه،یکم جلو تر دیگه آنتن نمیده...



زنگ میزنم خونه،خودت چی حاجی؟



یه زنگ میزنَم خونه،یه پیامک میزنم!



به کی حاجی پیامک؟



به تو چه بچه زنگتو بزن...



سلام آبجی ما رفتیم به همه بگو اگه داداش هم زنگ زد بگو اومدن...



بیا حاجی دستت درد نکنه...



سلام مامان،چند قدم جلو تر گوشی رو خاموش میکنم دیگه بی خبری ازم،نگران نشی،ما رفتیم به همه سلام برسون...



بذا پیامک رو هم بزنم،حله مشتی...



بریم کربلایی؟بریم حاجی...



▌║█║▌█▌║█║▌█▌║█║▌█

Copyright©2016KinG Omid



بـَرگــی از خاطرات،از خاطره تا واقعیــَت...شاید قسمت اَوّل،شاید دیگه ادامه اش هم ننویسَم!عکـــس:قـَدَم به قَدَم...

اَگِه مـَن اشتباهــی کَردَم یا نَکَردَم،پـُوزِش...

از وَسط پاییز با هــَم رَد شُدیــم،باران می آمَد و چایی هَم دَم بُود...

بنـظَرِت مـَن آدَم اِشتباهــیَم!

چـَند تا از مُو های سَرَم سفیــد شُده،ظَرف کمتر از بیست و چهار ساعت...

اگه قرار باشه عاشقانه بنویســَم،تَهِش به هَم میرِسَن...

چِشم بَسته تمامی راه ها را به تو میگــردَم...

از مَن رَد شُد و نیــم نِگاهی سَرَش را چَرخاند...

ایـن روز هــآ،از جوان بودَن لِذَت ببریــد!

عطر آغـَوشَت را به تَنَم زَدَم...

خانه ام که در آن چایی تازه دَم نباشــَد...

وَقتی پیاده رَوی نِشون میده،لطفاً کانال را عَوض کنید!

مــَن دِل نِگـَران اینــَم،خواب باشــَم!

هَرچی رو داغـُون کَردَم،حَتی خُودَمُو...

دَست اُونی که دُوس داری رو،وِل نَکُن به آســُونی...

پاییــز که باشــد،فقــط قَدَم زَدَن های بی دَلیل میچَسبَد...

بده کار باشی به خُودت،همه ازت طلب دارن...

افسانــِه که باشــی،دَست نیافتــنی تر میشی...

تو از قَبل میدانستی مَن مُرده اَم!

خـُوراکـَم بــُود،خوابــَم شُد،آرامِش...

از نیمــه های راه،باید دلتنگ باشی،یا خـُوش حال...

تــُو چِشمــآت فقــط حَرف های ناگفته چَنگ میزنن...

هــَر روز که نزدیــک تَر میشیــم،مُشکلات بیشتَر میشَن...

فَدای اُون اَخَم کَردَنا و عصبانیتِت...

ایــن سَگ کیه داره وَق وَق میکنه،خفه اَش کـنید...

مثه اینکه یادت رفته"عادت"کردی،حرف میزنی از رو مِعدِه!

باز خُودی رو هَدَف قرار دادی،نخـُودی بــازی...

 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


darkob
ارسال پاسخ

☑افسانــِه که باشــی،دَست نیافتــنی تر میشی...

shadi1357
ارسال پاسخ

تشکر

marya1370
ارسال پاسخ

در کـوی نیکنامان ما را گذر ندادند
گـر تو نمیپسندی تغییر کن قضار را
سفر به سلامت

AZAD
ارسال پاسخ


خوب بود
تشکر