متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


Amir_omidi
Amir_omidi
۱۳۹۳/۰۶/۱۲

تو مپنــــدار که مهـــر توام از دل برود
یا خیــــال رخ ماهــــت ز مقــــــابل برود

گفت پابست غمت ترک سر از روز نخست
کین نه بحریست کزان غرقه به ساحل برود

در فـــراق رخ دلـــدار دمی اشـــک مبــار
اینقـــدر صبر کن ای دیده که محمــل برود

چـــه زنی تیغ ستم بازوی خود ریحه مدار
اجل آید به ســـر آن لحظـــه که قاتل برود

شســـتم از لوح دلـــم نقش دو عالـــم لیکن
نقش رخســـار تو نقشیست که مشکل برود

میـــرود از بر و هر دم به قفــا مینــگرد
ســر و نشنیـــــده کسی کو متمـــایل برود...

نیســـت با نور رخـش بزم مرا حاجت شمع
مگــــر آن لحظــه که آن ماه ز محفل برود

هـــرکه در سلســـلۀ زلف تو پابســـت آمد
تو مپنـــــدار که دیگر به سلاســــل برود

نرگــس مست تو عقل از سر هشیاران برد
کس ندیـــدم که ترا بینــــد و غافــل برود

بیدل این سیل که از دیدۀ گریان ریزی
ناقه مشکل که از این ورطه به منزل بربود...

+5

jorj
jorj
۱۳۹۲/۱۰/۲۴

کاش تار بودم تا آهنگ دوست داشتن رابرایت بنوازم !
کاش خاربودم تاچشم دشمنانت راکور کنم . . .
افسوس ک نه تارم نه خار

jorj
jorj
۱۳۹۲/۱۰/۲۴

کاش تار بودم تا آهنگ دوست داشتن رابرایت بنوازم !
کاش خاربودم تاچشم دشمنانت راکور کنم . . .
افسوس ک نه تارم نه خار

vahid90
vahid90
۱۳۹۲/۱۰/۰۶

گفتی پدر این سرزمین ، دور باد از شر و دروغ

وقتی نبیند این دیار ، دشمن بماند بی فروغ

گفتی چنان ارزنده است ، این خاک زرین کهن

خاکی که جسمت بعد مرگ ، یک ذره از ایران بود

شرم بر ما ای پدر ، ما خود شدیم دشمن او

مهر وطن قحطی شده ، رایج شده کذب و دروغ

شرم بر ما ای پدر ، دادیم به باد آداب خویش

بیگانه شد سرمشق ما ، از یاد بردیم رسم خویش

به جای شمس و مثنوی ، سر داده ایم حزن و فغان

شیون شده عادت ما ، ما وارثان مهرگان

شرم بر ما ای پدر ، ماکه ز خود بی خبریم

دزدیده شد گنج وطن ، در خواب خوش غوطه وریم

بردند ربودند خاکمان ، به گل نشست دریایمان

گل ها همه پژمرده اند ، رنگ رفته از فرهنگمان

تقصیر ندارد روزگار ، ظالم نخوانید این جهان

بر این دیار با شکوه ، ما خود نبودیم پاسبان

بر این دیار با شکوه ، ما خود نبودیم پاسبان

تقصیر ندارد روزگاه ، ظالم نخوانید این جهان

بر این دیار با شکوه ، ما خود نبودیم پاسبان

بر این دیار با شکوه ، ما خود نبودیم پاسبان