متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۸/۱۳

دوست دارم که یک شبه

شصت سال را سپری کنم،

بعد بیایم و با عصایی در دست،

کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،

تا تو بیایی،

مرا نشناسی،

ولی دستم را بگیری و

از ازدحام خیابان عبورم دهی!

حالا می روم که بخوابم!

خدا را چه دیده ای!

شاید فردا

به هیئت پیرمردی برخواستم!

تو هم از فردا،

دست تمام پیرمردان وامانده در کنار خیابان را بگیر!

دلواپس نباش!

آشنایی نخواهم داد!

قول می دهم آنقدر پیر شده باشم،

که از نگاه کردن به چشم هایم نیز،

مرا نشناسی!

شب بخیر

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۵/۲۸

جز نقش تو در نظر نیامد ما را

جز کوی تو رهگذر نیامد ما را

خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت

حقا که به چشم در نیامد ما را

mehran150
mehran150
۱۳۹۳/۱۱/۱۷

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

mehran150
mehran150
۱۳۹۳/۱۱/۱۳

بعضی حرفا رو نمیشه گفت !

باید خورد ...

ولی بعضی حرفا رو، نه میشه گفت ؛

نه میشه خورد ...

میمونه سر دل ،

میشه دلتنگ !

میشه بغض ،

میشه سکوت ...

میشه همون وقتی که خودتم نمیدونی چمه ...!!

Ali6320
Ali6320
۱۳۹۳/۰۸/۲۰

162+

mahammad410
mahammad410
۱۳۹۳/۰۱/۲۴

بازای ودل تنک مرا مونس جان باش

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۲/۱۲/۱۲

دلم هوای

جرعه ای سکوت و تنهایی

از پیاله‌ی دست‌هایت را کرده

دیگر از خدا هیچ نمی‌خواهم

حتی تو را...

و این بزرگترین دروغ من است عزیزم

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۲/۱۱/۱۲

تصویر مرا قاب کن

تا میان چهار چوب بمانم... تا همیشه

و بیاموزم که مرز برای گذر نیست

برای نرفتن است

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۲/۱۰/۱۱

خیالم را که میهمان باشی ،

زنبق های شعر از کویر واژگانم می شکفد .

به اِعجازی شاعر عشق تو می گردم .

و در عروجی نورانی ؛

یاد تو ؛

در صندوقچه ی سربه مُهر قلبم ،

فرود می آید ...



مگو بازی با کلمات است !

این احساس است که به مصاف آمده است .

قهرت را غلاف کن ...

liko2536
liko2536
۱۳۹۲/۰۹/۲۶

حالم از کلمه ی "عزیزم" و "عشقم" بهم میخوره.....

من رو همون "ببین" صدا کن....

حداقلش میدونم دروغ توش نیست