متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • خواهم امد

  • روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد... خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ... هر چه دشنام از لب خواهم برچید هر چه دیوار از جا خواهم برکند رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند ابر را پاره خواهم کرد من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد و به هم خواهم پیوست،خواب …
  • مدت زندگی

  • وقتی به دنیا می آییم در گوشمان اذان می گویند و وقتی می میریم بر بدنمان نماز می خوانند زندگی چقدر کوتاه است فاصله بین اذان تا نماز
  • یک روز

  •   یک روز می بوسمت  ! یک روز که باران می بارد، یک روز که چترمان دو نفره شده یک روز که همه جا حسابی خیس خیس است ، یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ شده ، ارامتر از هر چه تصورش کنی ، ...... اهسته می بوسمت
  • زینب (س)

  •   سِرّ نی در نينوا می ماند اگر زينب نبود           كربلا در كربلا می ‌ماند اگر زينب نبود چهره سرخ حقيقت بعد از آن توفان رنگ       پشت ابری از ريا می ماند اگر زينب نبود  چشمه ی فرياد مظلوميّتِ لب تشنگان        در كوير تفته جا میماند اگر زينب نبود  زخمهء زخمیترين فرياد در چنگ سكوت        از طراز نغمه …
  • دوست

  • کوه ها جابجا شدند وقتی که بسامد صدایم را   بادوستت دارم امتحان کردم!
  • قلب

  • می گویند قلب هر کس به اندازه ی مشت بسته ی اوست  اما من قلبهایی را دیده ام که به اندازه دنیایی از محبت عمیقند.  دلهای بزرگی که هیچگاه در مشتهای بسته جای نمی گیرند ؛ مثل غنچه ای با هر تپش شکفته می شوند.  دلهای بزرگی که مانند کویر نامحدودند و تشنه اند تا اینکه ابر محبت ببارد. در عوض دلهایی هم هستند که حتی از یک مشت بسته کوچک هم کوچکترند  دلهایی که شاید وسیع هم بتوانن…
  • بخشش

  • همه گفتند: بخشش از بزرگان است من بخشیدم و هیچ کس نگفت چقدر بزرگ شدى همه گفتند:   بلد نبودى حقت را بگیرى . . .
  • شعر

  • زبانم را نمی فهمی ، نگاهم را نمی بینی ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی سخن ها خفته در چشمم ، نگاهم صد زبان دارد سیه چشمان مگر طرز نگاهم را نمی بینی گناهم چیست جز عشقت ، روی از من چه می پوشی مگر ای ماه ، چشم بی گناهم را نمی بینی سیه مژگان من ، موی سپیدم را نگاهی کن سپید اندام من ، روز سیاهم را نمی بینی پریشانم دل مرگ آشیانم را نمی جویی پشیمانم نگاه عذر خواهم را نمی بینی دل بی تاب من با دیدن…
  • زندگی

  •  تو چه گفتی سهراب؟ قایقی خواهم ساخت  با کدوم عمر دراز؟نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراندبا تبر روز و شبش، بر درختان افتادسالیان طول کشید، عاقبت اما ساختپس بگو ای سهراب ... شعر نو خواهم ساختبیخیال قایقیا که میگفتیتا شقایق هست زندگی باید کرد؟این سخن یعنی چه؟با شقایق باشی.... زندگی خواهی کردورنه این شعرو سخنیک خیال پوچ استپس اگر میگفتیتا شقایق هست، حسرتی باید خوردجمله زیباتر می…
  • دوست

  • از کوی تو بیرون نشود پای خیالم نکند فرق به حالم چه بخوانی، چه برانی جه به اوجم برسانی ، چه به خاکم بکشانی ..... نه من آنم که برنجم نه تو آنی که برانی نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم نه تو آنی که گدارا ننوازی به نگاهی. در اگر باز نگردد نروم باز به جایی پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی ! هرچیزی که …