متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • دل عزراییل برای چه کسانی سوخته است؟

  • عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:... ۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.   ۲- هنگامی که شداد بن…
  • داستان غم انگیز

  • شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لب…
  • عشق واقعی

  •   پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم!دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !؟دختر : واااای... از دست تو!!!پ: باشه... باشه...ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟ ... د: اه... اصلا باهات قهرم.پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب ت…
  • داستان های کوتاه باحال

  • دیشب با دوستم رفته بودم رستوان، روبروی تخت ما یه دختر و پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود، معلوم بود باهم دوست هستن، اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد، قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست، دختره شروع کرد به آمار دادن، سرمو انداختم پایین، دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم.خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن، پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت ما رسید د…
  • داستان آموزنده

  • وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و از من خداحافظی کردمیخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من…
  • چگونه شوهر خود راروانی كنیم؟! (طنز)

  • 1. غذای شور و سوخته جلوی شوهرتان بگذارید و قبل از اینکه به غذا لب بزند بگویید : اینقدر بدم میاد از مردایی که از غذای زنشون ایراد می گیرن !2. هروقت شوهرتان برای شما دسته گل خرید ، بگویید : اِ ، باغچه همسایه چه گلهای قشنگی داره ! چرا کندیشون ؟!3. هر وقت شوهرتان برای شما حرفای عشقولانه زد ، به طرز فجیعی از ته حلق بگویید : هوووووووووووووووووق !4. هر وقت مادر شوهرتان منزل شما دعوت بود ، به او محل نگذار…