توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
*** خفقـــان هــم گاهــی خــوب اســـت . . . ***
- تعداد نظرات : 4
- ارسال شده در : ۱۳۹۳/۰۲/۲۷
- نمايش ها : 448
خفقان هم گاهی خوب است
دهانتان راببندید .........
آری....
آری این همان پسر همسایه است
آشناست.... خیلی آشنا.... خیلی نزدیک
آری ............ شــــــــــــــیــشــــــ ـــــــه می کـِشَـد .
معتاد ؟؟؟
نه ... اصلا ...
من میدانم که معتاد نیست...
نه ...
می دانید چرا شــــــــیـشـــــــه می کشد ؟؟
کمبود دارد ....
می پرسید چه ؟؟؟
پول؟؟
شخصیت ؟؟؟
محبت ؟؟؟
نــَـــــــــــــــــــــ ــه ..........
نـــــَه ..
من میدانم ... من میشناسم اش
میدانید ! ! !
.
.
.
.
.
شـیشـه کم دارد .... آری شیشه کم دارد.
میخواهید بدانید یعنی چه ؟؟ چرا ؟؟؟ بسیار خوب ...
پس گوش های کــَرِتان را باز و دهان های کثیفتان را ببندید تا برایتان داستان پسرک را تعریف کنم....
که چرا * شـیــشـــــــــــــه * می کِشــَـــد ؟؟
میدانید.... آخر این پسرک همسایۀ ما ، شیشه ای بود......
آری .......... از وقتی دست چپ و راستش را شناخت شیشه ای بود
احساسات اش ....
روح اش ....
دل و قلب اش ....
چشمان اش ....
ر
و
ح اش .
اما چه شد !!؟؟
.
.
.
شما چه ناجوانمردانه غرور اش را ....
همیشه ....
بخاطر اینکه روزگار قمر اش را در عقرب اش پیچانده بود و دست اش از پول و دارایی هایی که کــورتان کرده ، خالی بود! ! ! ...........
شکســتید.
شما چه بی رحمانه ، مردانه گی اش را..... بخاطر اینکه فرصت نداشته بود مثل شما ،
* مَـــــــــــــــــــــــ ــرد زن و زندگی *
شود ! ! ! ............. شکســتید .
یک بار .......
فقط یک بار .... ع ا ش ق شد
و دل شیشه ای اش را به دست دخترکی داد ...
آآآآآآآآآآه ه
پسر خیلی خیلی جوان بود ... اما.........
بعد از سالیانی که جوانی اش را به قول و قرارهایتان بست و دیگر * خیلی * جوان نبود...
چه معصومانه ......
یک شب
شبی گرم ... از مرداد ماه ....
ناگهان.....
چشم های شیشه ای اش....
.
.
.
ش
ک
س
ت ..........
میدانید ! ! !
آخر تصویر دخترک داستان را
در آغوشی که آشنا نبود... دید . و چشم اش شکست
از آن آسمانی که در اوج اش پرواز می کرد... سقــــــــــــــوط کرد.... میدانید! ! !
آخر ....... بال هایش شکست
آنچنان به زمین خورد... که
دل اش .... شکست . دل اش خرد شد ... تکه تکه شد .....
وااای .... آن شب ..
قـلـب ِ پسر شکست ....آنگونه که دیگر ......
هیـــــــــچ وقت تکه هایش پیدا نشد .
آری ای نا.... مردمان
پسرک همسایه شکست .... اینگونه بود که بدجوری شکست .
حال فهمیدید کمبودش چیست ؟؟
چرا شیشه می کشد؟؟؟
پسرک دنبال تکه های شیشه ای که وجود اش را تشکیل میدادند و شماها همه سان به نوبت خـُـرد کردید ، می گردد .
پسر همسایه معتاد نیست .......
پسر همسایه کمبود شیشه اش را جبران میکند ....
آن موقع که پسر هر لحظه می شکست
و تکه های وجودش می پَرید...
روح اش می شکست ....
و لبه های بریدۀ احساساتش ،
تا اعماق روح اش را پاره پاره میکردند....
شما کجا بودید ....
ای ن ا مـــــــردمان؟؟
پس حالا هم .....
خفقان بگیرید ...
خفقان هم ، گاهی خوب است .
نظرات دیوار ها
مرسی داداش بلاگت عالیه
لایک.مرسی
سلام و درود بر شما
عالیست موفق باشی عزیز
اره بعضی وقتا هم اینجوری پیش میاد ولی تقصیر ما نیست تقصیر جامعه ای