توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
حکایت
- در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت. همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گرانقیمت پذیرایی میکرد، بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او میداد. همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد، نزد دوستانش او را برای جلوهگری میبرد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد. واقعیت این بود ک…
دست نوشته های من برای چون تویی
- امیدوارم که زیاد بدتون نیاد لطفا نظر بدیید ممنون من و جاده ..... من وتنهایی وغربت من وفریاد رویاها .. .. رویای با تو بودن رویای از تو خواندن رویای با تو مردن رویای عاشقی ها شب است وغم کنارم جز عشق تو ندارم نامت نمی دانم کلامت را نمی دانم فقط می دانم چشمانت را که فریاد می زنند سکوت عشق را تقدیم به آنکه فقط چشمانش را میدانم…