متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


اشعار محمد صالح خوب متخلص به صامد

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


SA00
ارسال پاسخ
korosh_ts
ارسال پاسخ


درود برشما

بخشی از دلنوشته خودم؛ جواب یکی از اشعارتان...
پایدار باشید
ایام بکام
درپناه حق

سوی چشمانم به تو؛ نور تو بر چشم و دلم
راز احساس تو قفلی است به جان و بدنم..
مردمان را همه جمعند ...خدایا چه شبی است...
چه کسی نور زما؛ در شب و بیراه به جست..

این همه قصه که تزیین خیال من توست...
به حقیقت چه دردی ز سرای من توست...

لحظه ها مرد..کجا بر شب ما فریادیست...
ثمر پند زمان ؛آن که بچید از مانیست..........

dlaram
ارسال پاسخ
arsham00
ارسال پاسخ
Shear_samed
ارسال پاسخ

حافظا کو حالِ دورانی که میگفتی : ، اینگونه نِی خواهد بماند
حالِ دوران ما که هر روز و شب و سال و مِهَش یکسان بماند
زخم هایه پینه بسته بر زمان ، شاید این بود که بی درمان بماند
آتشِ شوریدهٔ عَطْشِ عیان ، بی‌گمان این نیز بی پایان بماند
کودکِ بیچارهٔ فالت به دست ، این چرا تا آخرش عریان بماند
مادره بی شوهره چشم انتظار ، آنم آخر کفنش گریان بماند
این و آن کردن در این اوقاتِ تلخ روزگار
از سره تفسیر و بر تدبیر نیست
این سخن کز سر به در آمد ز تو
زی در آن ایام بودش صدق اما حال نیست

Shear_samed
ارسال پاسخ

و نگاه سرد و تکراری که چه دنیای پوچ و بی باری
به کدام گناه میدهم تاوان ؟ به همین گناه بی کاری ؟
من که سال ها جنگیدم به امید روز بی زاری
ولی امروز بر جهان دیدم که شدم غرقه بیماری
و که میداند این دل که چه میکشد ز بیداری
که ترحم نیاز شد بر این دل بی قرار ، مقداری
رسم دنیا این است صامد ، که اگر دل داری ، فکر در سر داری
بی گمان هیچ زمان نشوی قهاری

Shear_samed
ارسال پاسخ

برگشتم و دیگر جایی برای خواب نبود
برگشتم و دیگر چشمی در انتظار نبود
‏ماهی در آب نبود حدسم سراب نبود
‏جام شراب نبود حقم حساب نبود
‏من بود و من
‏آغوش و تن
‏تنهاییم اندر وطن
صامد