متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


ابن سيرين مى گويد:

در بازار به شغل بزازى (پارچه فروشی) اشتغال داشتم...

زنى زيبا براى خريد به مغازه ام آمد، در حالى كه نمى دانستم به خاطر جوانى و زيباييم عاشق من است!

مقدارى پارچه از من خريد و در ميان بغچه پيچيد، ناگهان گفت: اى مرد بزاز! فراموش كرده ام پول همراه خود بياورم، اين بغچه را به كمك من تا منزل من بياور و آن جا پولش را دريافت كن!

من به ناچار تا خانه ى او رفتم، مرا به دهليز خانه خواست، چون قدم در آن جا گذاشتم در را بست و پوشش از جمال خود برگرفت و اظهار كرد: مدتى است شيفته ى جمال توام و راه رسيدن به وصالت را در اين طريق ديدم، اكنون در اين خانه تويى و من، بايد كام مرا برآورى، ورنه كارت را به رسوايى مى كشم.

به او گفتم: از خدا بترس، دامن به زنا آلوده مكن، زنا از گناهان كبيره و موجب ورود به آتش جهنم است. نصيحتم فايده نكرد، موعظه ام اثر نبخشيد.

در این میانه فکری از سرم عبور کرد...

به بهانه ی قضای حاجت از اتاق بیرون رفتم. در دستشویی براى حفظ ايمان و آخرت و كرامت انسانى ام سراپاى خود را به نجاست آلوده كردم. چون زن مرا با آن حالت دید درب منزل را گشود و مرا بيرون كرد.

سپس خود را به آب رساندم و بدن و لباسم را شستم.

در عوض اين که به خاطر خدا خود را ساعتى به بوى بد آلودم، تنم برای همیشه بوی عطری خوش گرفت و همچنین خداوند دانش تعبير خواب را به من مرحمت فرمود.

 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


rayan_send
ارسال پاسخ

خیلی جالب بود