متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


 

این شعر جناب حافظ پاسخیست چند منظوره به کسانی که:

اولا درک صحیحی از مفهوم عشق نداشته و به همین جهت از امکان ورود عمیق به چنین ساحتی محرومند.

دوما کسانی که غرور را با عشق در هم می آمیزند؛ که مسلما خروجی مطلوبی عایدشان نخواهد شد.

سوما کسانی که برداشتی غلط از مفاهیم و نشانه های متعالی شعر حافظ مثل "می" و "باده" و... دارند که خواجه ی شیراز به ایشان لقب "مست آب انگور" می دهد! 

ای که دائم به خویش مغروری

گر تو را عشق نیست معذوری

گرد دیوانگان عشق مگرد

که به عقل عقیله مشهوری

مستی عشق نیست در سر تو

رو که تو مست آب انگوری

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


Omid1400
ارسال پاسخ

ممنونم

نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست

عشق را همواره با دیوانگی پیوندهاست

شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق

ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست

adidas
ارسال پاسخ

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی طوفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت