متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    شعر...

  • تعداد نظرات : 4
  • ارسال شده در : ۱۴۰۱/۰۸/۰۶
  • نمايش ها : 53

ﺷﺒﻬﺎ ﮔﺬﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﺴﺖ

ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺗﻮ ﻣﺴﺖ

ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﻮﻧﻢ ﺭﯾﺰﯼ

ﺗﺎ ﺟﺎﻥ ﺑﺪﻫﻢ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ !

 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


salin
ارسال پاسخ

لایک

Ssahar
ارسال پاسخ

لایک

SA00
ارسال پاسخ
korosh_ts
ارسال پاسخ

من و تو و شب و رقص و غزل، خیال قشنگی‌ست
و عاشقانه در آغوش هم... محال قشنگی‌ست

میان این همه سایه، در این پیاده‌روی تار
تو را دوباره ببینم، چه احتمال قشنگی‌ست

هنوز جای تو را در دلم کسی نگرفته
چرا نمی‌روی از قلب من؟! سوال قشنگی‌ست

تو رفتی و... چه بگویم که خاطر تو نرنجد
همین سکوت نم‌آلود، شرح حال قشنگی‌ست

دوباره یک پری چشم قهوه‌ای غزل خوان
نشسته در ته فنجان من، چه فال قشنگی‌ست

به به لذت بردم....

از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم

تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا

صائب تبریزی

سعدی :

روزی گفتی: «شبی کنم دل‌شادت
وز بندِ غمان خود کنم آزادت»
دیدی که از آن روز چه شب‌ها بگذشت؟
وز گفته‌ی خود هیچ نیامد یادت؟