متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • چه کسی..

  • هر شب فکر می کنم چه کسی فردا صبح با بوسه ای بر پیشانیت به تو «صبح بخیر» خوااهد گفت... چه کسی دگمه های پیراهنت را خواهد بست و چه کسی موهایت را که چون نور خورشید دلم را گرم می کند شانه خواهد زد... و چه کسی آن دو چشم زیبا را خواهد بوسید... دلم خوش ست به صدقه هایی که برای سلامتیت می گذارم کنار... و گرنه دوری تو بزرگترین بلایی ست که با هیچ صدقه ای دفع نمی شود...&nbs…
  • من عاشق نیستم..

  • من عاشق نیستم!فقط گاهیحرف تو که می شوددلـــــممثل اینکه تب کند، گرم و سرد می شود..توی سینه ام چنگ می زند..آب می شود، تنگ می شود..تنگ می شود.. این عشق نیست هست!؟
  • فقط بیا..

  • من تمام خنده های جهان را گم کرده ام،پر شده ام از این همه تاریکی...حالا تو هی از باران وکوچه های خیس شعر به من بگواز سیب و هوس،و من پشت می کنم به هر چه لبخند استبه هر چه آفتاب...رو می کنمبه شب،به تمام بغضیکه راه نفسم را بند می آورد...من هوا کم می آورم...عشق من، چیزی نگو؛فقط بیا...…
  • باربارا دي آنجليس

  • هنگامي كه اميدواريد ديگران هيجان را به زندگي شما بازگردانند، براي ايجاد عشق و شور و نشاط به آنان وابسته مي شوي و تماس خود را با سرچشمه عشق درون خود از دست مي دهيد. ((باربارا دي آنجليس))
  • انسان و انسانیت

  • از میان دو واژه انسان و انسانیت، اولی در میان کوچه‌ها و دومی در لابلای کتاب‌ها سر‌گردان است.
  • لبخند

  • تو من را بهتر می‌شناسی وقتی لبخند‌ می‌زنم یعنی دریاچه‌ای آرام در صبح‌ام یعنی آنقدر دوستت دارم که هیچ سنگریزه‌ای خوشبختی‌ام را به هم نمی‌زند
  • دلبسته مردی شدم که بوی مردانگیش غرور زنانه ام را دیوانه میکند..…

  • بگذار من برایت چای بریزم آیا گفتم که تو را من دوست دارم ؟ آیا گفتم که من خوشبخت هستم زیرا که تو آمده ای ... و حضورت مایه خوشبختی است چون حضور شعر ، چون حضور قایق ها و خاطرات دور ... بگذار پاره‌ای از سخن صندلی‌ها را آن دم که به تو خوشامد می‌گویند ، برگردان کنم ... بگذار آنچه را که از ذهن فنجان‌ها می‌گذرد آنگاه که در فکر لبان تواند ... و آنچه را که از خاطر قاشق‌ها و ش…
  • تو، انگار نه انگار!

  •  من دایره در دایره؛ گردابم و تکرار… هی در تو شدم غرق؛ تو، انگار نه انگار! من اهلِ همین کوچه ی بن بستِ کناری؛ تو پنجره ای رو به افق های غزلوار… من وحشیه چشمانِ غزالینِ تو گشتم؛ با آن همه اهلیت و اصلیت بسیار… بعد از تو بگو با چه زبانی بنویسم؛ شعری که به اثباتِ تو کوشد، نه به انکار؟ باید بروم تا نگرفته ست گناهت؛ دامانِ مرا در عطشِ این همه دیدار بعد از تو بگو با چه زبانی بنوی…
  • حال همه خوب است..

  • این چیست که چون دلهره افتاده به جانم حال همه خوب است، من اما نگرانم... انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
  • نگرانم

  • نگرانممثل نهالي که در جاده يمنتهي به کارخانه ي چوب روئيده است.  نگرانم خیلی..نگران تو.. مهربان