متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


*یادی از پدربزرگ مرحوم:*

*یادمه وقتی کوچیک بودیم ننه عبود زن همسایمون هر ازگاهی میومد درخونمون و یه نامه دستش بودو به پدر بزرگم میگفت: خدا پدر و مادرت رو بیامرزه من سواد ندارم این نامه پسرمه که کویت زندگی میکنه، میتونی برام بخونیش؟ پدربزرگ هم میگفت بیاننه عبود، بیا تو اتاق تا واست بخونمش. بعد از نیم ساعت ننه عبود میومد بیرون و دعاکنان از خونمون میرفت* 

*حالا که بزرگ شدیم تازه فهمیدیم که نه ننه عبود پسری تو کویت داشت و نه پدربزرگمون سواد خوندن داشت!*

*خدارحمت کنه پدربزگمون رو، مرد بزرگی بود

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


شـــوالیـه
ارسال پاسخ