متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


 

می‌گویند که؛

"پادشاهی" روزی برای سرکشی مناطق مختلف شهر و دیار خود "لباس مبدل" پوشید و از قصر بیرون شد.


چندی نگذشته بود که در میانه راه شخصی را دید که "گلیم کهنه‌ای" را روی زمین انداخته و بر آن "خوابیده است."


چنان خود را "جمع و مچاله" کرده بود که حتی "نوک انگشتی" از گلیم بیرون نبود.


پادشاه این صحنه را که دید، دستور داد "مشتی سکه زر" برای او بگذارند.


آن شخص ماجرا را برای دوستانش تعریف کرد، در میان آن‌ها فردی بود که "طمع بسیار" داشت.


از همین رو برای کسب مشتی زر، گلیمی برداشت و خود را در "مسیر بازگشت شاه" قرار داد.

آن هنگام که فهمید شاه و افرادش در مسیر عبور هستند، بر گلیم خوابید چنان "دست‌ها و پاهایش" را از دو طرف دراز کرد که "نیمی از بدنش" روی زمین بود و درازتر از گلیم.


پادشاه این صحنه را که دید "مکدر شد،" "دستور داد" که بلافاصله آن قسمت از دست و پای مرد طماع را که بیرون مانده است، "قطع کنند.!"


یکی از "نزدیکان شاه" که این حرکت را دید، گفت: 

پادشاها، شخصی را بر گلیم خفته دیدی و او را "انعام دادی" و این‌بار دست و پای بریدی؟!


"چه رازی در این‌ها نهفته است؟!"


پادشاه در پاسخ گفت: 

"اولی" پایش را "به اندازه گلیمش" دراز کرده بود و "حد و حدودش" را شناخته بود اما "این یکی" پا را "بیش از گلیمش" دراز کرده. 


 از این رو این ضرب‌المثل را زمانی به کار می‌برند که بخواهند به کسی "گوشزد کنند" که به "قاعده حد و توانایی‌های خودش" قدم بر دارد و "شأن خود" را در امور بشناسد. 

 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


raha1374
ارسال پاسخ

جالب بود، مرسی

خزان
ارسال پاسخ
toya
ارسال پاسخ

تشکر

SA00
ارسال پاسخ