روزی دروغ به حقیقت گفت: میل داری با هم به دریا برویم و شنا کنیم،
حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد.
آن دو با هم به کنار ساحل رفتند،
وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباس هایش را درآورد.
دروغ حیله گر لباس های او را پوشید و رفت.
از آن روز همیشه حقیقت عریان و زشت است،
اما دروغ در لباس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود

بر سنگ مزارم بنویسید

آشفته دلی خفته در این خلوت خاموش

او زاده ی غم بود

که از خاطر دوستان گشت فراموش . . .



+5+

+5++5+
+5++5+
+5++5+
+5++5+
+5++5+
+5++5+
+5++5+
+5++5+
+5++5+

مراقب باش به کی دل میدی
چون ممکنه همه چیزتو از دست بدی!!!!!!!

+5+

یکی ازم پرسیدمنبع نوشته هایت کجاس؟
گفتم زیاد دور نیس،یک وجبی بغضم!!!

باران که میبارد، هوا بوی عاشقی میگیرد
اما من ...
به سیگارم پک میزنم و ...
خاطرات بارانهای باتورا فرومیدهم

سلام روزگار…
چه میکنی با نامردی مردمان؟… من هم.. اگر بگذارند.. دارم خرده های دلم را چسب
میزنم… راستی! این دل.. دل میشود؟..

.. دیشب با خدا دعوایم شد ...
با هم قهر کردیم .....
فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد ...
رفتم گوشه ای نشستم ...
چند قطره اشک ریختم و خوابم برد ...
صبح که بیدار شدم ...
مادرم گفت : نمیدانی از دیشب تا صبح چه " بارانی " می آمد ....


˜”*°MΛJID°*”˜

مهم نیست ڪه دیگر بآشـے یآ نه...

مهم نیست ڪه دیگر دوسم دآشته بآشـے یآ نه

مهم نیست ڪه دیگر مرآ به خآطر بیآورے یآ نه

مهم نیست ڪه دیگر تورآ بآ دیگرے میبینم یآ نه

مهم اینست ڪه زمآنے که تنهآ میشوے ....

زمــآنـے ڪه دلت گرفت چگونه و با چه رویـے

سر به آسماטּ بلند میڪنـے و میگویـے :

خدآیا مـטּ ڪه گنآهـے نڪردم ... پس چه ش