متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


گاهی دلم می خواهد

بگذارم بروم بی هر چه آشنا،

گوشه ی دوری گمنام

حوالی جایی بی اسم

بعد بی هیچ گذشته ای

به یاد نیارم از کجا آمده،

کیستم،

اینجا چه می کنم.

بعد بی هیچ امروزی

به یاد نیاورم که فرقی هست،

فاصله ای هست،

فردایی هست.

گاهی واقعا خیال می کنم

روی دست خدا مانده ام

خسته اش کرده ام.

راهی نیست

باید چمدانم را ببندم

راه بیفتم...بروم.

ومی روم

اما به درگاه نرسیده از خود می پرسم

کجا...؟!

کجا را دارم٫ کجا بروم؟

چه کسی را دارم؟

جز خودِ خدا 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


mona_rt
ارسال پاسخ