بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
و امان از آن زماني كه نفهمند ...
- تعداد نظرات : 2
- ارسال شده در : ۱۳۹۳/۱۰/۲۴
- نمايش ها : 141
در زندگی روزهایی می شود
که دوست داری بزنی به بیابان
بیابان پیدا نمیکنی میزنی به خیابان
با دنیا که هیچ
با خودت هم قهر می کنی
منتظری ...
منتظرِ " اویِ " زندگیت
منتظری ببینی حواسش
اصلا به قهر کردنت هست ! ؟
روز هایی می شود در زندگیت
دوست داری بهانه گیـر شوی
تو لوس شوی و " اوی ِ " زندگیت بگوید :
اجازه هست ؟
اجازه هست روی ماه ِ شما را ببوسم ؟
اجازه هست من به دورِ شما بگردم ؟
اجازه هست دردهایت را مرهمی باشم ؟
روزی هم می شود
طرز نگاهت ، لحنِ حرفهایت
نوع رفتارت
سرد می شود
نه اینکه واقعا اینطور باشد ... نه !
همه ی همه اش بهانه ست
می خواهی چیز هایی بفهمی ...
بفهمی
اوی ِ زندگی ات حواسش به این همه سردی هست ! ؟
و امان از آن زمانی که
نفهمند ... نفهمند !
به یکباره
به هم می ریزی ، از هم می پاشی
سرد می شوی ...
بیا جانـم
بیا ...
حواسمان ؛ چشمانمان ؛ دلمان
اصلا خودِ خودِ خودمان
به " گُل " زندگیمان باشد ... !!!
mersi