متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    عاشقانه

  • تعداد نظرات : 21
  • ارسال شده در : ۱۳۹۷/۰۷/۰۹
  • نمايش ها : 205

دخترک #شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت. #دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد. در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد. روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد. دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود. دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد. زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست... و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد. ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید. زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟ پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد. چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت. مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟ پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد. مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟ مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم. پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟ پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟ کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود:: معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


farnia
ارسال پاسخ

لایک

ramin50abc
ارسال پاسخ

aidajan :
بیخیال :)

چشم خانم ایدا

ramin50abc
ارسال پاسخ

af1972_fa :
وایی چقد عالی بود ........تموم غمای زندگیم زنده کردی ولی باز ممنونم

سلام وممنون دوست عزیز
امیدوارم خاطرات خوب شما زنده شده باشد

aidajan
ارسال پاسخ

بیخیال

af1972_fa
ارسال پاسخ

وایی چقد عالی بود ........تموم غمای زندگیم زنده کردی ولی باز ممنونم

ramin50abc
ارسال پاسخ

aaaa2014 :
غم انگیز بود خیلی
یه جورایی شبیه زندگی یکی هست که میشناسمش
حسم اینو میگه....

سلام وممنون خانم مهربون
نمی دونم شبیه زندگی خیلی ها هست
امیدوارم همیشه خوش و سربلند باشید

aaaa2014
ارسال پاسخ

غم انگیز بود خیلی
یه جورایی شبیه زندگی یکی هست که میشناسمش
حسم اینو میگه....

ramin50abc
ارسال پاسخ

samil :
خانما رو خوب نمیشناسی اخوی..ی حسی داریم به نام حسادت و ی چیزی داریم به نام مکر

اقا اسماعیل ممنون دوست عزیز
حق با شماست

ramin50abc
ارسال پاسخ

picturelarge :
لایک

ممنون محمد اقای گل بخاطر لایک زیبات

ramin50abc
ارسال پاسخ

Amineh :
که در وجود آقایون به شدت هستش

اره خوب
خانومها رو که اصلا نمیشناسم
نه من هیچ کس نمی تونه بشناسه
ممنون از شما

ramin50abc
ارسال پاسخ

X_REZA_X :
داداش شرمنده چشام درد می کنه وگرنه می خوندمش

بسیار سپاسـ دوستـ منـ

{h}

ممنون دوست عزیز
زیاد مهم نیست بازم ممنون از شما

ramin50abc
ارسال پاسخ

Nasim0074 :
روی اعصابم رفت دیگه خیلی عاشقانس به جایه اون همه کارا و ستاره و بطری یااون پسره به جایه لبخندتحویل دادن باید میگفتن به هم دیگه اون کارا چیه حوصله ندارم من که زود میگم چیه هی هندی بازی

مرسی قشنگ بود ....

ممنون دوست عزیز
خوب داستانه دیگه
منم میگم باید دوست داشتنو فریاد زد ..ولی خودم این کاره نیستم خخ

Nasim0074
ارسال پاسخ

روی اعصابم رفت دیگه خیلی عاشقانس به جایه اون همه کارا و ستاره و بطری یااون پسره به جایه لبخندتحویل دادن باید میگفتن به هم دیگه اون کارا چیه حوصله ندارم من که زود میگم چیه هی هندی بازی

مرسی قشنگ بود ....

X_REZA_X
ارسال پاسخ

داداش شرمنده چشام درد می کنه وگرنه می خوندمش

بسیار سپاسـ دوستـ منـ


─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
ارسال پاسخ

samil :
خانما رو خوب نمیشناسی اخوی..ی حسی داریم به نام حسادت و ی چیزی داریم به نام مکر

که در وجود آقایون به شدت هستش

محمد
ارسال پاسخ

لایک

محمد
ارسال پاسخ

Amineh :
توی مملکت ما اگه ی دختر بره بگه یکیو میخواد
آقایون محترم فکر میکنن دختر از اون خراب ها هستش که همچین صحبتی کرده
بخاطر همچین طرز فکر خرابی، دخترها پیش نمیرن!

لایک

samil
ارسال پاسخ

خانما رو خوب نمیشناسی اخوی..ی حسی داریم به نام حسادت و ی چیزی داریم به نام مکر

─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
ارسال پاسخ

ramin50abc :
سلام مرسی خوندی
خوب دختر و حجب و حیا
دخترا فکر میکنند حتما پسرها باید پیش قدم بشن ولی گاهی وقتها بد نیست خود دختر هم تلاشی بکنی واقعا اگه از کسی خوشش میاد
موفق باشید و سربلند

توی مملکت ما اگه ی دختر بره بگه یکیو میخواد
آقایون محترم فکر میکنن دختر از اون خراب ها هستش که همچین صحبتی کرده
بخاطر همچین طرز فکر خرابی، دخترها پیش نمیرن!

ramin50abc
ارسال پاسخ

Amineh :
قشنگ بودشا ولی خو میخواست حرف بزنه!
این دیگه زیادی عاشقانه هستش!
یکیو میخوای خو بهش بگواین ادا و اصولا چیه اخه

سلام مرسی خوندی
خوب دختر و حجب و حیا
دخترا فکر میکنند حتما پسرها باید پیش قدم بشن ولی گاهی وقتها بد نیست خود دختر هم تلاشی بکنی واقعا اگه از کسی خوشش میاد
موفق باشید و سربلند

─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
ارسال پاسخ

قشنگ بودشا ولی خو میخواست حرف بزنه!
این دیگه زیادی عاشقانه هستش!
یکیو میخوای خو بهش بگواین ادا و اصولا چیه اخه