گارسون آمد …
پرسیدم : تلخ ترین قهوه ای که دارید چیست ؟ آهی کشید و جواب داد : زندگی …
پرسیدم : با چه شیرین میشود ؟ جوابی نداد … خواستم دوباره بپرسم که سرانجام با یک پوزخند جواب داد : شیرین شدنی نیست تا وقتی که ما انسان ها گناهکاریم !

آب نخواسته دادن همیشه مراد نیست…
گاهی آب میدهند تا قربانی ات کنند

همیشه آغاز راه دشوار است
عقاب در آغاز پر کشیدن ،پر میریزد
ولی در اوج حتی از بال زدن هم بی نیاز است

آدمی به خودی خود نمی افتد...
اگر بیفتد از همان سمتی می افتد که به خدا تکیه نکرده است...

آنروزکه سقف خانه هاچوبی بود!
گفتارو عمل درهمه جا خوبی بود!
امروزبنای خانه ها سنگ شده!
دلهاهمه با بنا هماهنگ شده!

در آسانی ها خدا را بخوان تا در سختی ها صدایت برایش نا آشنا نباشد...

شکستن دل ،به شکستن استخوان دنده می ماند...
از بیرون همه چیز رو به راه است...
اما هر "نفس"
درد است که میکشی...

امروز را برای بیان عشق به عزیزانت غنیمت شمار ؛ شاید فردا احساسی باشد اما عزیزی نباشد

روزها، همه زود گذرند
چرا ترس؟
اين همه اندوه بى دليل براى چيست؟
هيچ چيزى هميشگى نيست
فردا كه بيايد، امروز فراموش شده است
تابستان داغ امسال هم تمام شد
اگر میوه آرزویت هنوز کال است غصه نخور
شاید آرزویت انار سرخی باشد
که برای رسیدن محتاج خورشید کم رمق پاییز است!

کسی را که دوست داری آزادش بگذار ،اگر قسمت تو باشد برمی گردد وگرنه بدان که از اول مال تو نبوده است. شکسپیر