بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
خاطراه ی دوران دبستان
- تعداد نظرات : 7
- ارسال شده در : ۱۳۹۳/۰۶/۲۲
- نمايش ها : 242
یادش بخیر بچه بودیم اولین انشای مهر ماه این بود که تا بستان خود را چگونه گذراندید
معلم های تحصیل ناقص ما که موضوعی بلد نبودن که بگن که باعث تفکری روشن فکرانه در ذهن ما بچه دبستانی بشه
وسط سال کم میورد میگفت موضوع ازاد
یه بارم یادمه گفت درمورد مادرتون انشا بنویسید
یه دوست داشتم از اول سال هیچ وقت انشا نخونده بود از شانس خوب یا بدش اون روز نوبتش شد
هنوز صدای گلرخ تو گوشه
هنوز اشک های معصومانش یادمه که نوشته بود
تنها چیزی که از مادرم میدونم اینه که وقتی 6 ماهم بوده زود پز منفجر میشه و خونه تمام اشپز خانه اتیش میگیره و مامانم رو من در 6 ماهگی از دست دادم
یادمه عکس مامانشو زده بود پایین انشاش و نوشته بود با این نیستی و خاطره ای ازت یادم نمیاد دوستت دارم مامان ...
اون روز کلاس منفجر شد یکی الکی گریه میکرد
یکی تف میزد به چشاش که اره دارم واست گریه میکنم رفیق
بگذریم
الان گلی قصه ی ما 21 مهرماه نی نیش میاد دنیا و میدونم یکی از بهترین مامان های دنیا میشه
از همه ی دوستانم ممنونم
قول میدم بیشتر از اینا بنویسم
مررررسی میرا خانوم
مرسی
ممنون
مرسی باشی
ممنونم
خیلی قشنگ بود