روزهای بعد...!

بالاخره اونروز اومد و رفت. یه تجربه جالب و برای هر دو اولین تجربه! شاید بگید از کجا معلوم اون اولین تجربش بود؟!! انقدر ساده بودنم خوب نیست!!

ولی میشه فهمید. پسرایی که قبلا با کسی بودن واقعا قابل تشخیصن. از راحت بودن تو حرف زدن، از اینکه بعد مدتی، تقریبا یه روزم نشده عزیزم گفتن و خیلی چیزای دیگه، و یه سری کارها و رفتارهای دیگه کاملا نشون میداد بنده اولین تجربه ایشون توی دوستی و رابطه با جنس مخالف بودم.

اما اون اولین تجربه من توی چیزی به عنوان دوستی بود. کم و بیش خواستگار میومد و آدم سختی توی حرف زدن با جنس مخالف نبودم. ولی باز استرس باهام بود.

اینو یادم رفته بود بگم که قبل از گذاشتن قرار حضوری، من یه اکانت فیس بوک درست گرده بودم. چتا تقریبا توی فیس انجام میشد و ایمیل برا فرستادن عکس بود.عکسایی که باعث شده بود توی کلوب بیشتر به هم پیام بدیم و نزدیک تر بشیم.

وقتی توی کلوب بودیم، دیدم یه عکس قشنگ از لاهیجان، از غروب آفتاب، از بام سبز گذاشته.خیلییی عالی بود. زمینه صحبتمون شروع شد و بهم گفت که از عکاسی خیلی خوشش میاد و ذوق عکس داره.طوری که وقتی مهونی یا جشنی میشه خیلی ازش میخوان که کارای عکسو اون انجام بده. که بعدها این رو هم بهتر متوجه شدم.

برای همین بعدمدتی به ایمیل من بیشتر عکسایی از لاهیجان قدیم رو میفرستاد که واقعا هم عالی بودند، و توی فیس بوک چت میکردیم.

یادمه اونروز وقتی برگشتم خونه، شبش رفتم فیسمو چک کردم. اون فقط یه پیام داده بود که باورش نمیشد رفتیم و همدیگرو دیدیم. گفت:

_ چهرت با اون لبخندش از نظرم دور نمیشه..اولین نگاه.

منم خب دخترم.. هر چقدرم محکم باشم یه جاییش وامیرم:/

غروبش با دوستاش قرار فوتبال داشت. دقیق یادم نیست اونشب در مورد دیدارمون حرفی زدیم یا نه ولی میدونم ماه و سال های بعد قطعا در مورد اونروز کم حرف نزدیم و ازش لذت بردیم.

بعد از چند روز شمارشو برام فرستاد. گفت:

_ اگه دوست داری بهم پیام بده... هر وقت دوست داری.

گفتم: باشه.

از اونروز به بعد اینکه چه پیامایی دادیم و چیشد رو دقیق یادم نیست. فقط اینکه...

روز 4ام شهریور.. اولین پیام تلفنی رو بهش دادم...

" سلام ریکه، خوبی؟"