متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • به دنبال...

  • بخدا به خاطره خودته...باور کن به خاطر خودته..میخوام نباشم تا مجبور نشی تحملم کنی...نمیام سمتت که به کارت برسی...مجبور نشی تلفونو قطع کنی...بعدم منو مقصر... یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم!مثل آتش زیر خاکستر می ماند...حساب از دستم در رفته...چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم....؟؟به دنبال کدام پایان ! خلاف جاده ایستادی ؟چرا تا عادتت کردم به فکر رفتن افتادی ؟چرا باید به …
  • ﮔﺎﻫـﮯ...

  • ﮔﺎﻫـﮯﺣﺘـﮯ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﺭﺍﻧـﮕﺎﻩ ﮐـﻨـــﻢ ،ﮐﻪ ﺑـﺒـﯿـﻨـﻢﺟـﺎﻡ ﺧﺎﻟﯿـﻪ ، ﯾﺎ ﻧـﻪ !؟...تنهـا برنامه اے کــه تـِکرارشآرزوےِ هر روز مـَن استـــپـَخشِ زنده ےِنگـاهِ توستــ … هَمیـن…حالا ڪــہ از مــَטּ دورے ٬مراقب خودت باش ..مراقب اشڪ هایت ڪـہ بـے مـَטּ نریـزدمـراقب دلــت ڪــہ بـی مـטּ نگـیـردمـراقب خنـده هایت ڪـہ بـے مـטּ کسـے نبینـدمـراقب دست هایت بـاش ٬چشـم هایت حتـّـےایـטּ هــا همــہ اش اما…
  • ای غریبه...

  • ای غریبه باهاش دعوا نکن . . .سرش داد نزن . . .باهاش قهر نکن . . .دوسش داشته باش . . .اون . . .؟به خاطر تو . . . منو فراموش کرد . . .   میگن تو اون دنیا اعضای بدنت شروع میکنن حرف زدنکاش دلم لال بمونه هیچی نگه آخه دوست ندارم اشک خدارو ببینم. . .   دلتنگی یعنی :دقیقه به دقیقه گوشیتو چک کنی و وانمود کنی داری ساعتتو میبینی! !   خوش بحال فرهاد . . .تنها غم زندگیش شیرین بود . . . …
  • یه مرد

  • وقتی یه مرد...موهاشو درست نمیکنه...صورتشو اصلاح نمیکنه...وقتی با دوستاش بیرون نمیره...وقتی دیگه از شور و حالش خبری نیست...وقتی دیگه براش مهم نیستند دیگران...وقتی توی لاک خودش...وقتی با هر لباسی میره بیرون ، براش مهم نیست نگاه دیگران...وقتی از خودش دست میکشه....وقتی درد میکشه و ضجه نمیزنه ، بجای ضجه فقط نگاه میکنه...از آینده دست می کشه...این پسر داره مثله یه آدم برفی چیکه چیکه آب میشه...دخترک ؛بجای…
  • عروسکها...

  •   دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟مهمان با مهربانی جواب داد:بله.دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودندربین اونایک عروسک باربی هم بود.مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟... و پیش خودش فکر کرد:حتما” باربی.اما خیلی تعجب کرد وقتی که دیددخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست همنداشت اشاره کرد و گفت:اینو بیشتر از همه دوست دارم.مهمان با ک…
  • نمیدونم...

  •   نمیدونم از کجا شروع کنم قصه تلخ سادگیمونمیدونم چرا قسمت می کنم روزهای خوب زندگیموچرا تو اول قسمت همه دوسم می دارنوسط قصه میشه  سر به سر می ذارنتا می خواد قصه تموم شه همه تنهام می ذارنمیتونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازممی تونم مثل همه یه عشق بادی بسازم تا با یک نیش زبون بترکه و خراب بشهتا بیان جمعش کنن حباب دل سراب بشهمی تونم بازی کنم با عشق و احساسی کسیمی تونم درست کنم ترس و دل و دلواپ…
  • من هنوز...

  •   بارون که میزنه این آسمون منو   دیوونه میکنه خون گریه میکنه   هی پا به پای من تو این خیابونا   من گریه میکنم اون گریه میکنه   بارون که میزنه باز جای خالیه تو درد میکنه   تو کوچه های شهر میفهمم اینو من تنهایی آدم و ولگرد میکنه   من هنوز نگرانتم وقتی که بارون میباره   نکنه اون که باهاته یه روزی تنهات …
  • ♥سال قبل♥

  • افشین زیر باران منتظر اتوبوس بود. دقایقی گذشت اتوبوس آمد و افشین سوارش شد.مقداری از راه را رفته بود که نگاه افشین با نگاه یک دختر گره خورد دختری که افشین تا به حال لنگه اش را ندیده بود افشین در ایستگاه نزدیک خانه یشان پیاده نشد قصد داشت در ایستگاهی که دختر پیاده میشد پیاده شود  . دختر نزدیک دانشگاه پیاده شد چترش را باز کرد و به طرف دانشگاه به راه افتاد. دختر میدانست که افشین دنبالش هس…
  • ♥هیچکس♥

  • چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشيد روي دکمه هاي پيانو . صداي موسيقي فضاي کوچيک کافي شاپ رو پر کرد . روحش با صداي آروم و دلنواز موسيقي , موسيقي که خودش خلق مي کرد اوج مي گرفت . مثه يه آدم عاشق , يه ديوونه , همه وجودش توي نت هاي موسيقي خلاصه مي شد . هيچ کس اونو نمي ديد . همه , همه آدمايي که مي اومدن و مي رفتن همه آدمايي که جفت جفت دور ميز ميشستن و با هم راز و نياز مي کردن فقط براشون شنيدن يه موسي…