متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • مادر

  • رد نگاهش چندتار سپید  شقیقه ام بود  که درخشید  عمق چشمانش ، غمی نو  نگاهی که دزدید با چشمان خیس دستی که لرزید این است واژه «مادر»     «بامداد» تقدیم به تمام مادران سرزمین
  • جمعه

  • خیزران می تازد اینجا شاعر بر لبان اندوه خون خیابان ها...
  • بامدادانه...

  • روزی خواهم مرد چون پرندگان که لانه خود را ترک می کنند چون یخ که بر کوهساران آب میشود و چون باد که در موهای تو می وزد روزی دیگر توان برخواستنم نیست از سنگ سردی سخن می گوییم که سنگ صبور آخرینم خواهد بود اما این بار او می گوید و من خاموشم...         «بامداد»…
  • کنعانی...

  • خیال خام تو دندانِ بر جگر شد صبر ایوب ندارد این یوسف به چاه مانده...   «بامداد»
  • کوتاه

  • جان ز لب تر می کنی  جان به لب رسیده را...   «بامداد»
  • خاک مرده...

  • خفتگان در خاک بسیارند، اما زندگان در خواب بسیارتر سوت و کور  کویر است این بی سرانجام سرنوشت تلخ آدمی حرفی نیست  بحثی نیست گوش ها بدهکارند لب ها مقصر... چشم ها باز از سیاهی خفقان است اینجا "سرها در گریبان است"   بامداد
  • قاصدک...

  • “قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟از کجا وز که خبر آوردی ؟خوش خبر باشی ، اما ،‌اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باریبرو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار ازین در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گوید که دروغی ت…
  • نقد سریال چرنوبیل توسط فراستی...

  • مسعود فراستی در ابتدای میز نقد جمعه شب برنامه «هفت» این‌بار سوژه جدیدی برای نقد داشت. او که با نظرها و نقدهای تند و تیزش معروف است، در واکنش به تمجید حسام‌الدین آشنا از سریال «چرنوبیل» گفت: «جناب آشنا معاون ریاست جمهوری راجع به سریالی که امریکایی است نظر دادن. چون این حیطه ماست نه حیطه ایشان پس لطفا در حوزه ما دخالت نکنند همانطور که ما وارد سیاست نمی‌شو…
  • بامدادانه...

  • افسون بهار را    تابستان دزدید   دزد است، می دانید   لحظه ها به دامان می گیرد   می دود   و    گرد سپید دوانش   بر موهای سیاهم    می نشیند...     "بامداد"
  • میانسالی...

  • سرکار بودم که همکارم اومد تو اطاق و داشت در مورد کار ازم سوال می پرسید بعد یدفعه گفت: جلو موهات سفید شده...خندیدم گفتم آره مثل دوست نیلز...گفت : چی؟...گفتم دوست نیلز....گفت: دوست نیلز کیه؟...گفتم مگر کارتون نیلز رو ندیدی؟....گفت: نه!!!...از بقیه همکارم پرسیدم ...هیچکس ندیده بود...هیچی برگشتم اطاقم...رفتم تو سکوت...زمان چقدر زود می گذره....…