متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


Sofijan
Sofijan
۱۳۹۷/۰۳/۲۵

Sofijan :
مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی سیاه ‌پوست در گوشه‌ای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا می‌خرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است!
گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز آن زن سیاه پوست.
زن به جای آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشکّر می‌کنم.
مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن سیاه که در آن گوشه نشسته است.
دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن سیاه را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، سپاسگزارم.
مرد از شدت خشم دیوانه شد. به سوی گارسون خم شد و از او پرسید،این زن سیاه‌پوست دیوانه است؟ من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر می‌کند و لبخند می‌زند و از جای خود تکان نمی‌خورد.
گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است.

* شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما می‌کنند نادانسته به نفع ما باشد !

بسیار زیبا ????

Sofijan
Sofijan
۱۳۹۷/۰۳/۲۵

تنهایی آدم را از پا در می آورد
جوری که به خود تنهایت عادت میکنی
در خودت حل می شوی
با خودت حرف می زنی
چه خوب میشد در این تنهایی تحمیلی که آدمها برایت میسازن
تو به خودت عادت نکنی
گل پرورش بده
و به آنها رسیدگی کن
دوتا ماهی بگیر و هر روز غذایشان بده
مرغ عشق بگیر و از عاشقانه هایشان لذت ببر
دلت را خوش کن به همین ها
دلت نمی گیرد
دلت تنگ نمی شود
همدم و هم صحبتی خواهی داشت
امتحانش کن

arahs
arahs
۱۳۹۷/۰۳/۲۵

مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی سیاه ‌پوست در گوشه‌ای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا می‌خرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است!
گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز آن زن سیاه پوست.
زن به جای آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشکّر می‌کنم.
مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن سیاه که در آن گوشه نشسته است.
دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن سیاه را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، سپاسگزارم.
مرد از شدت خشم دیوانه شد. به سوی گارسون خم شد و از او پرسید،این زن سیاه‌پوست دیوانه است؟ من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر می‌کند و لبخند می‌زند و از جای خود تکان نمی‌خورد.
گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است.

* شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما می‌کنند نادانسته به نفع ما باشد !

amir_sakett
amir_sakett
۱۳۹۷/۰۳/۲۲

من یک تنوع‌طلب هستم!

دوست‌ دارم و خوش‌ می‌دارم

که

هر روز با یکی باشم؛

شب‌ها نیز همین طور!

علاقه دارم و مایل می‌باشم

که

تک‌تک معشوقه‌هایم را ببوسم، بنوازم،

نگاهشان کنم و لمس‌شان نمایم!

آری من یک تنوع‌جو هستم!

می‌خواهم یکایک محبوبه‌هایم را ببویم؛

آخر مگر نشنیده‌ای: هر گلی یک بویی دارد؟

خدایا! عمر نوح را نه؛ بلکه حیاتِ صدها نوح را از تو می‌طلبم

تا

مزهٔ دانه‌دانهٔ مه‌رویان و ماهرخان را بِچِشَم! به‌به

مگر می‌شود چنین نگارها و صنم‌هایی را دید و نادیده گرفت؟؟

جانِ من ببین! خوب ببین، به بین، بهتر بین!

این‌ها دلارام و دل‌بند و دلبر و دل‌نشینان من هستند...

کتاب‌ها و کتابچه‌ها را می‌گویم هم‌وطنم!

آری کتــاب؛ ســیتـای من است!

(سیتا: نمونهٔ زن آرمانی، پهلوان بانوی رامایانا، بی‌نظیر در وفا!)

ادامه دارد...

Sofijan
Sofijan
۱۳۹۷/۰۳/۲۰

گاهی دلگیر میشم از خودم
گاهی دلگیرتر از خدا
ولی این وسط نه خودم مقصرم نه خدا
دلگیرم از آدمها
برای هم عشق ارزانی کنیم
کمی به هم مجال دهیم
محبت قیمتی ندارد
صفای دل هم باشیم
تنهایی دامان خیلی هایمان را گرفته
تنها نگذاریم همدیگر را
دلگیرم از آدمها که چه راحت از کنار هم می گذریم
لحظه ای مجال هم بدهیم

yrezaei90
yrezaei90
۱۳۹۷/۰۳/۲۰

فدای دلت بشم . دل منم گرفته

Sofijan
Sofijan
۱۳۹۷/۰۳/۱۴

هوای دلم خوبیت فقط کمی گرفته
آری دلم کمی گرفته

Sofijan
Sofijan
۱۳۹۷/۰۲/۳۰

دلبند می شویم
دلتنگی سهم مان
دلدار می شویم
دلگیر سهم مان
دل کَن می شویم
دل مرده گی سهم مان
چه کنیم

hossein0011
hossein0011
۱۳۹۷/۰۲/۱۸

+5

Sofijan
Sofijan
۱۳۹۷/۰۲/۱۸

پرنده بود...کوچک و دوست داشتنی...
گاهی لب حوض آبی می نشست و ماهی های رنگی را تماشا می کرد
گاهی روی ایوان کنار شمعدانی...
ظهر که می شد زیر برگهای خوش بوی درخت انگور چرت می زد
عصرها روی پرچین باغ همسایه روبرو زردآلوهای کال را وارسی می کرد
شب ها از روی بام خانه عکس ماه را توی آب حوض تماشا می کرد
روزهایش همین پریدن و دیدن و یکنواختی بود
که آخرش گربه سیاه همسایه شکارش کرد
آخر او هم هر روز گنجشکک کوچک و دوست داشتنی را دید می زد
مثه همان وقتا که گونجشکک زردآلوهای کال را دید می زد...