توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
نشسته ام کنار جان چشم به راه منتظر...تا که رسد زورق دل..خانه مهتابی من چرا سحر نمی شود؟؟؟
- تعداد نظرات : 2
- ارسال شده در : ۱۳۹۷/۰۴/۲۷
- نمايش ها : 290
انسانی را در خود کشتم
انسانی را در خود زادم
و در سکوت دردبار خود...مرگ و زندگی را شناختم.
اما میان این هر دو
لنگر پر رفت و آمد دردی بیش نبودم:
درد مقطع روحی که شقاوتهای نادانی اش را از هم دریده است...
تنها
هنگامی که خاطره ات را می بوسم
در می یابم دیری ست که مرده ام
چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره ی تو سردتر می یابم
از پیشانی خاطره ی تو...
ای یار
ای شاخه ی جدا مانده ی من!
(احمد شاملو)
نظرات دیوار ها
سپاس