متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


انسانی را در خود کشتم

 انسانی را در خود زادم

و در سکوت دردبار خود...مرگ و زندگی را شناختم.

اما میان این هر دو

لنگر پر رفت و آمد دردی بیش نبودم:

درد مقطع روحی که شقاوتهای نادانی اش را از هم دریده است...

تنها

هنگامی که خاطره ات را می بوسم

در می یابم دیری ست که مرده ام

چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره ی تو سردتر می یابم

از پیشانی خاطره ی تو...

ای یار

ای شاخه ی جدا مانده ی من!

(احمد شاملو)

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


korosh_ts
ارسال پاسخ

Negin_A :
{59}

سپاس

Negin_A
ارسال پاسخ