متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • به ...

  • به تو فکر می کنم ؛در بی کرانه ی دور افتاده ترین جزیره ،لابلایِ سکوتِ وحشیِ نهنگ ها ،در غروبِ نارنجیِ بِکرترین ساحل ...جایی که جز من و تو ، هیچ کس آنجا نیست !با تو زندگی می کنم ؛در خلوتِ عاشقانه ی یک اتاقکِ چوبی ،در همسایگیِ مهربان ترین دریا ،و زیرِ نگاهِ نجیب ترین آسمان .با ستارگانی که عشق می پاشند ،ابرهایی که مهر ، می بارند وصخره هایی که آوایِ جاودانگی سر می دهند ...چشمانم را می بندم ؛تو را در آغ…
  • افسردگی

  • اگه از ادما بپرسی افسردگی یعنی چی ، ازشون بپرسی مشکلات روحی و روانی یعنی چی ، ازشون بپرسی استرس یعنی چی ، حال بد یعنی چی ، بهت میگن یک حس خیلی بد ، یک درد عجیب ، یک ناامیدی خیلی بد ، گریه کردن ، خودزنی ، خودکشی!اما هیچکس نمیگه که افسردگی یعنی هیچی نخواستن . یعنی اینکه تو اتاقت هستی روی تخت دراز کشیدی ، یک سوراخ بزرگ عجیب توی قلبت حس میکنی و اونقدر افسرده ای که دلت هیچی نمیخوادفقط به سقف نگاه میکنی…
  • خدایا...

  • خدایا کمی از آن اسمان خوش آب و هوایت بیا پایینبیا کمی روی این زمین کثافت زندگی کنبرای یک ساعت هم که شده بیا و ادم شوادم شو ببین ادم بودن چه قدر درد داردخدایا تو هیچ وقت ادم نبودیهیچ وقت عاشق نشدی، هیچ کس پست نزدهخدایا ما همه استخوان قفسه های سینه مان شکستهبا هر نفس کشیدن درد درونمان جیغ میکشدبیا اینجا ببین مردم به درودیوار بیمارستان ها دخیل بسته اندخدایا تو نمیدانی حس خسته بودن از زندگی یعنی چه؟&n…
  • وقتی ...

  • وقتی بیست سالم بود، همان روزهایی که همه چیز طعم تازه ای داره و به معنای واقعی جوان هستی، واسه اولین بار گلوم پیش یکی گیر کرد، از اون عشق های اساطیری، عاشق زیباترین دختر دانشکده شدم، سلطان دلبری و غرور، تقریبا همه ی دانشکده بهش پیشنهاد داده بودن و اون همه رو از دم رد کرده بود. حتی یه بار یکی از استادها بهش پیشنهاد ازدواج داد، می دونی او در جواب چی گفت؟ گفت: هه! آخه 'هه' هم شد جواب؟ استاد …
  • مسئولیت

  • من می تونم باهات تو کافه بشینم، بگم و بخندم، باهات ساعت ها قدم بزنم، درد و دل هات رو گوش کنم و هر کمکی از دستم بر بیاد واست انجام بدم و در قبال این ها چیزی ازت نخوام، در واقع من می تونم یه دوست خیلی خوب واست باشم،  به شرط اینکه تو هیچ وقت حرف از دوست داشتن نزنی، اینجوری کار سخت میشه! به نظرم اگه یه روز حقیقتا احساس کنی که خودت رو دوست داری باید نسبت به خودت و کارهایی که انجام میدی متعهد بشی و…
  • هشتادو چند سالگی ....

  • ادوارد هشتم بزرگترین پادشاهی جهان رو داشت، اون به هشتادو چند سالگی فکر می کرد.  هشتادوچند سالگی وقتیه که هر چیزی معنای واقعی خودش رو پیدا می کنه، جای چشم زیبا رو نگاه می گیره، جای لب های غنچه رو لبخند و جای دست های لطیف رو نوازش. ادوارد هشتم پادشاهی بریتانیا رو واسه بودن با زنی که نمی تونست ملکه بشه رها کرد. جای کاخ های لندن رو اتاق اون زن گرفت، جای ثروت اسکاتلند رو لبخندش، جای سفرهای دور ودر…
  • اگه

  • اگه فهمیدی اینجا که نشستی همونجایی نیست که باید باشی،همین حالا بلند شو و برگرد جایی که بهش تعلق داری.با همون پاهایی برگرد که نای رفتنی دَرِش نیست.با همون چشمایی که خیس میشه از دلتنگی اما باید برگرده.آخه میدونی آدما هرچقدر هم که قوی باشن بالخره یه روزی خسته میشن از تحمل کردن، از صبور بودنای مداوم،از همیشه به انتظار نشستن و به هیچ کجا نرسیدن.اگه فهمیدی اینجا که نشستی جای تو نیست آدماش جنس تو نیستن م…
  • تو..

  • تو مدت هاست مرا دوست نداری!روبه رویم نشسته ای، اما رفته ای...بی آنکه چمدانت را بسته باشی...بی آنکه خداحافظی کنی...یا برایم دست تکان بدهی...حرفی نمانده برای گفتنشعری نمانده که بخوانیمحوصله ای نمانده که از آن سر برویم...تو مدت هاست دوستم نداری...نگاهت را ندزد! خودم چمدانت را می بندم... اشک هایم را تا می کنم، می گذارم لای لباس هایت...تکه ای از من ...به درد روز های دلتنگی ات می خورد...ف…
  • آدم ها را

  • آدم ها را باید نیمه شب دیدباید در تنهاییِ شان جستجویشان کنیباید آهنگ های کنار دریایشان را گوش بدهیباید آنها را در فکرهایشان جستجو کنیباید شب ها بهشان زنگ زد و صدای گرفته از بغضشان را گوش کنیآدم ها را فقط از خنده هایشان قضاوت کردیمبعد هم چشمانمان را بستیم، گفتیم: دردی ندارد، خوش بحالش…
  • نامعلوم

  • نامعلوم‌ترینیم، یه چیزی میخوایم که نمیدونیم چیه، یه کسی رو میخوایم که نمیدونیم کیه، دلتنگ اونی هستیم که وجود نداره، حالمونم که نامعلومه، این وسط فقط تباهمیون معلومه و بس