توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
در خاکِ ایرانم...
- تعداد نظرات : 10
- ارسال شده در : ۱۴۰۱/۰۸/۱۴
- نمايش ها : 114
در خاک ایرانم❤️
ریشه میزنم
باران می آید
میرُویم
جوان میشوم
سرسبز میشوم
ناگهان
طوفان می آید...
میخواهد خاکم را
به غارت ببرد!
زخمی میشوم
ضربه میخورم
تبر میزنند
میشکنم
تیر میخورم
خم میشوم
به آتشم میکشند
میسوزم
بغض میکنم
اشک میریزم
به زمین می افتم
مادر صدایم را شنید...
مادر می آید...
مرهم به بالم میگذارد؛
جوانه میزنم!
نیمه جان
بر میخیزم
میکارم
میپرورم
درو میکنم
میسازم
پرواز میکنم
میجنگم
میکشم
کشته میشوم
و در خاکی که از آن متولد شدم...
دفن میشوم!
اما نخواهم رفت
#دلنوشته
نظرات دیوار ها
دوباره میسازمت وطن... اگر چه با خشت جان خویش
نبردِ زندگی ک میگن یعنی همین
سالم و سلامت باشی دختر خوب.
سالهای سال باید زندگی کنی و از زندگانی لذت ببری.
چه دلنوشته ی عاشقانه ای!
سرتاسر مبارزه برای «رسیدن» و «نگاه داشتن» تا پای جان
موفق باشید
وطن
سوی چشمانم به تو ، یاد تو در جان و تنم
یاد احساس تو قفلی است براین جان و تنم
مردمان را همه جمعند، خدارا چه شبی است
چه کسی نور زما در شب بیراه بجست
این همه قصه که تزیین خیال منو توست
به حقیقت چه دردیست در این کهنه سرای منو توست
این دلنوشته تقدیم شما
نازنین خیلی زیبا بود
بهت افتخار می کنم و اینکه اجداد مستقیم ما از نسل داریوش می باشند.
شاد باشی دخترم
ادامه بده به این بالدنگی رو...چقدر خوب
حس الانت به این اشعار نیز بر میخورد..
شاعر وقتی شعر می گوید حسی خاص در درونش می جوشد..
حتما مطالعه کن..
اشعار سهراب برای طبع لطیف..
اشعار اخوان و به ویژه شاملو حماسی -سیاسی و اجتماعی در بطن جامعه
برای شروع این سه کتاب خوبه..
دوباره میسازمت وطن!-اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم،-اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گُل،-به میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون،-به سیل اشک روان خویش
دوباره ، یک روز آشنا،-سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ می زنم،-ز آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مرده ام،-به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلب اهرمن،-ز نعره ی آنچنان خویش
کسی که « عظم رمیم» را-دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه ،-به عرصه ی امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز،-مجال تعلیم اگر بُوَد،
جوانی آغاز می کنم-کنار نوباوگان خویش
حدیث حب الوطن ز شوق-بدان روش ساز می کنم
که جان شود هر کلام دل،-چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی،-بجاست کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی،-ز گرمی دمان خویش
دوباره می بخشی ام توان،-اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره می سازمت به جان،-اگر چه بیش از توان خویش
فقط انتحاری نباش
چه ساعتی هوا روشن خواهد شد
در این شب طولانی که اشک امانم نمیدهد...!
_____________________________________...