متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


من زنده بودم اما، انگار مرده بودم:
از بس که روزها را با شب شمرده بودم

یک‌عمر دور و تنها، تنها به جرم این‌که
او سرسپرده می‌خواست، من دل سپرده بودم

یک‌عمر می‌شد آری، در ذره‌ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم

در آن هوای دل‌گیر، وقتی غروب می‌شد
گویی به‌جای خورشید من زخم خورده بودم

وقتی غروب می‌شد، وقتی غروب می‌شد
کاش آن غروب‌ها را، از یاد برده بودم

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


pariw
ارسال پاسخ
moritez
ارسال پاسخ
Tom Cat
ارسال پاسخ
hamideh1353
ارسال پاسخ
arsham00
ارسال پاسخ
SA00
ارسال پاسخ