بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
مخــــــــــاطب خاص (1)
- تعداد نظرات : 4
- ارسال شده در : ۱۳۹۶/۱۰/۲۳
- نمايش ها : 218
خیره میشوم به سنگ قبرش که کمی خاکی شده...دست میکشم روی سنگ
سردتر از دست های خودم است...
هوای سرد دی ماه بی تاثیر درلرزه ای که به جانم افتاده بود..نبود...
ولی لرز من از دلتنگی بود
لرز
بغض
ودلتنگی
همه ی اینها باعث می شد تا متوجه اطرافیانم نباشم...
متوجه جیغ هایی که میزنم...نباشم
متوجه چنگ هایی که به خاک سرد اطرافم میزنم
نباشم
یاد خاطراتمان افتادم
هروقت بیمار می شدم به دمنوش های او پناه می آوردم
همیشه میدانست چه مرگم است
به عکس روی سنگ قبر زل میزنم
صورت گرد باچروک هایی که بی شک از روی نگرانی و غصه برای فرزندانش جاخوش کرده بودند
دماغ معمولی که به خاطر بالا بودن سنش دیگر آن زیبایی قبل را نداشت
و لبخندی که هروقت
میزدم و میزدی
همه میگفتند چقدر شبیه همیم دست میکشم روی لپم
یادگاری که از کل خانواده فقط من به ارث بردم
چال لپهایمان
با غصه میگویم
دیگر نیستی تا نصیحتم کنی
به درد و دل هایم گوش کنی و
رازهایم را درقلب بزرگت هک کنی
لبهایم را می چسبانم روی سنگ قبری که بعد از یک سال
هنوز هم باورش برایم سخت است که نیستی
نیستی تا ببینی
بزرگ شده ام
از همان بزرگ ها که آرزویش را داشتی
مادرِ بزرگم
مخــــــــــاطب خاص
ممنون رفقا
روحش شاد
روحشون شاد