بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم…!
- تعداد نظرات : 6
- ارسال شده در : ۱۳۹۶/۰۹/۱۸
- نمايش ها : 377
زن نصف شب از خواب بیدار میشود و میبیند که شوهرش در رختخواب نیست. به دنبال او به طبقه ی پایین میرود و میبیند شوهرش در آشپزخانه نشسته است، در حالی که یک فنجان قهوه هم روبرویش قرار دارد. به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود…
زن او را دید که اشکهایش را پاک میکرد و قهوهاش را مینوشید، و در حالی که داخل آشپزخانه میشد آرام زمزمه کرد : "چی شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟"
شوهرش نگاهش را از قهوهاش بر میدارد و میگوید: هیچی فقط اون موقع هارو به یاد میارم، 20 سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات میکردیم، یادته؟
زن که حسابی تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود، چشمهایش پر از اشک شد و گفت: "آره یادمه…"
شوهرش به سختی گفت:
- یادته که پدرت ما رو وقتی با هم دید
- آره یادمه (در حالی که بر روی صندلی کنار شوهرش نشست)
- یادته وقتی پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفته بود و گفت که یا با دختر من ازدواج میکنی یا 20 سال میفرستمت زندان؟!
- آره اونم یادمه…
مرد آهی می کشد و میگوید: اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم…!
عه.جالبه
like
(shabgarde.tanha)
طفلک خانمه چه ضد حالی
عجببب