تو مرا جست و جو می کنی يا من ترا ای چشم شيرين دلربا
همه روياهايم را نيلوفری کرده ای
و همه خيال هايم را به بوی شراب آغشته ای
همه جا
گرمای خانه و جان و جهان است حضورت
ولی چشم که باز می کنم
نمی بينمت ديگر
با آن که می دانم
تو می بينيّم همه جا
من شيدای توام
يا تو مرا گرفته ای به بازوی سودا
ای چشم شيرين بی پروا.....
منوچهر آتشی
{H}
گریه می جوشد شب و روز از دلم!
داغ ماتم هاست بر جانم بسی
در دلم پیوسته می گرید کسی!
ای دریغا، پاره دل، جفت جان!
بی جوانان، مانده جاویدان جهان؟
در بهار عُمر ای سرو جوان
ریختی چون برگریز ارغوان!
ارغوانم، ارغوانم، لاله ام،
در غمت خون میچکد از ناله ام!
آن شقایق، رُسته در دامان دشت
گوش کن تا با تو گوید سرگذشت!
نغمه ناخوانده را دادم به رود،
تا بخوانم با جوانان این سرود!
چشمه ای در کوه می جوشد، منم!
کز درون سنگ بیرون میزنم!
از نگاه آب تابیدم به گل
وز رخ خود رنگ بخشیدم به گل!
پر زدم از گل به خونآب شفق
ناله گشتم در گلوی مرغ حق!
پر شدم از خون بلبل لب به لب،
رفتم از جام شفق در کام شب!
آذرخش از سینه من روشن.......
{H}{H}
تو مرا جست و جو می کنی يا من ترا ای چشم شيرين دلربا
همه روياهايم را نيلوفری کرده ای
و همه خيال هايم را به بوی شراب آغشته ای
همه جا
گرمای خانه و جان و جهان است حضورت
ولی چشم که باز می کنم
نمی بينمت ديگر
با آن که می دانم
تو می بينيّم همه جا
من شيدای توام
يا تو مرا گرفته ای به بازوی سودا
ای چشم شيرين بی پروا.....
منوچهر آتشی
گریه می جوشد شب و روز از دلم!
داغ ماتم هاست بر جانم بسی
در دلم پیوسته می گرید کسی!
ای دریغا، پاره دل، جفت جان!
بی جوانان، مانده جاویدان جهان؟
در بهار عُمر ای سرو جوان
ریختی چون برگریز ارغوان!
ارغوانم، ارغوانم، لاله ام،
در غمت خون میچکد از ناله ام!
آن شقایق، رُسته در دامان دشت
گوش کن تا با تو گوید سرگذشت!
نغمه ناخوانده را دادم به رود،
تا بخوانم با جوانان این سرود!
چشمه ای در کوه می جوشد، منم!
کز درون سنگ بیرون میزنم!
از نگاه آب تابیدم به گل
وز رخ خود رنگ بخشیدم به گل!
پر زدم از گل به خونآب شفق
ناله گشتم در گلوی مرغ حق!
پر شدم از خون بلبل لب به لب،
رفتم از جام شفق در کام شب!
آذرخش از سینه من روشن.......
همه روياهايم را نيلوفری کرده ای
و همه خيال هايم را به بوی شراب آغشته ای
همه جا
گرمای خانه و جان و جهان است حضورت
ولی چشم که باز می کنم
نمی بينمت ديگر
با آن که می دانم
تو می بينيّم همه جا
من شيدای توام
يا تو مرا گرفته ای به بازوی سودا
ای چشم شيرين بی پروا.....
منوچهر آتشی
{H}
گریه می جوشد شب و روز از دلم!
داغ ماتم هاست بر جانم بسی
در دلم پیوسته می گرید کسی!
ای دریغا، پاره دل، جفت جان!
بی جوانان، مانده جاویدان جهان؟
در بهار عُمر ای سرو جوان
ریختی چون برگریز ارغوان!
ارغوانم، ارغوانم، لاله ام،
در غمت خون میچکد از ناله ام!
آن شقایق، رُسته در دامان دشت
گوش کن تا با تو گوید سرگذشت!
نغمه ناخوانده را دادم به رود،
تا بخوانم با جوانان این سرود!
چشمه ای در کوه می جوشد، منم!
کز درون سنگ بیرون میزنم!
از نگاه آب تابیدم به گل
وز رخ خود رنگ بخشیدم به گل!
پر زدم از گل به خونآب شفق
ناله گشتم در گلوی مرغ حق!
پر شدم از خون بلبل لب به لب،
رفتم از جام شفق در کام شب!
آذرخش از سینه من روشن.......
{H}{H}
زیبــــــا
تو مرا جست و جو می کنی يا من ترا ای چشم شيرين دلربا
همه روياهايم را نيلوفری کرده ای
و همه خيال هايم را به بوی شراب آغشته ای
همه جا
گرمای خانه و جان و جهان است حضورت
ولی چشم که باز می کنم
نمی بينمت ديگر
با آن که می دانم
تو می بينيّم همه جا
من شيدای توام
يا تو مرا گرفته ای به بازوی سودا
ای چشم شيرين بی پروا.....
منوچهر آتشی
گریه می جوشد شب و روز از دلم!
داغ ماتم هاست بر جانم بسی
در دلم پیوسته می گرید کسی!
ای دریغا، پاره دل، جفت جان!
بی جوانان، مانده جاویدان جهان؟
در بهار عُمر ای سرو جوان
ریختی چون برگریز ارغوان!
ارغوانم، ارغوانم، لاله ام،
در غمت خون میچکد از ناله ام!
آن شقایق، رُسته در دامان دشت
گوش کن تا با تو گوید سرگذشت!
نغمه ناخوانده را دادم به رود،
تا بخوانم با جوانان این سرود!
چشمه ای در کوه می جوشد، منم!
کز درون سنگ بیرون میزنم!
از نگاه آب تابیدم به گل
وز رخ خود رنگ بخشیدم به گل!
پر زدم از گل به خونآب شفق
ناله گشتم در گلوی مرغ حق!
پر شدم از خون بلبل لب به لب،
رفتم از جام شفق در کام شب!
آذرخش از سینه من روشن.......