مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایهای ز امروزها، دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونههایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد میآرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند...
مرسی قربونت
فدا مدا
روحش شاد
{59}
روح همه رفتگان شاد
در زمستانی غبارآلود و ... هم فوت کرد

روحش شاد
شادیم آرزوست .....
{67}
ممنون شاد باشی
بلاگ غمگینیه

شادیم آرزوست .....
فروغ عزیزم