متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • قهوه

  • باز قهوه ات را تا آخر خوردی؟ حالا با یک فنجان خالی چگونه به تو دروغ بگویم ؟ چگونه خودم را مرد زندگیت جا بزنم ؟ آه ... امان از تو ... چطور بگویم که یک مرد ساده میبینم که چهره اش مات است ... دل پاکی دارد ... چشمانی زلال ... لبخندی دل نشین ...باز هم میخندی و من هر چه سعی میکنم که کمی از تو دلخور شوم ، نمی توانم !!! تو حافظ را باز می کنی و صمیمانه میگویی : حافظ دروغ بلد نیست !!! دوستت دارم !!! …
  • بلا تکلیف

  • آدم ها تاریخ مصرف دار شده اند! بعد از مدتی تلخ میشوند! هنگام انتخابشان خوب دقت کن... انقضای بعضی ها خیلی کم است و نباید سمتشان رفت. اما امان از آن هایی که تاریخشان تقلبی ست...! گولشان را نباید خورد که بد مسمومیَتی به دنبال دارد...! می آیند و حرف میزنند ....حرف میزنند و فقط حرف میزنند! خب آدم است دیگر برای حرف ها رویا می سازد... با حرف ها زندگی میکند یک دوستت دارم میشنود و هزار بار با خودش تکرار می…
  • تنها

  • همیشـــه نمـــے شود خود را زد به بـــے خیـــالـــے و گفــــت :تنهــــا آمده ام ؛ تنهـــا مـــیروم …یڪــ وقـــت هــایـــے !شایـــد حتـــــے براے ساعتـــے یا دقیــقه اے ؛ڪــم مــی آورے …دل وامانـــده ات یــڪــ نفـــر را مـــــے خواهــد !ڪـــــﮧ تـــا بینهـــــ ـایـــتـــعاشقانهـ دوستـــَش دارے … !!…
  • مراقب باش

  • دختر را میگویم همان که خدا خیلی دوستش دارد و ریحانه اش نامیدوقتی نامش را میبرم عشق در دهانم هزار تکه میشودآسمان بارانش میگیردآفتاب دست نوازشی بر صورت دریا میکشدودریا با هر چه عشق ساحل دلش را نور باران میکندوقتی با او حرف میزنی مراقب حمل دلش باش چون خیلی حساس و شکستنی ستدست خودش نیست او را  پر از احساس پاک آفریدند  حواست که نباشد چشمانش بی اختیار پر از باران میشودآنقدر میبارد که چتر دلش ر…
  • دوست بدار

  • آدم ها را بدون اینکه به وجودشان نیاز داشته باشی دوست بدار …همان کاری که خدا با تو می کند …
  • نترس

  • دست به دامن خدا که میشوم.... چیزی آهسته درون من به صدا میاید که ...نترس! از باختن تا ساختن دوباره فاصله ای نیست
  • امشب

  • امشب دل و دست یکی نیست تا به رقص اید واژگان جمله ها در غروب سوزان کویر اسمان هم امشب پرده بر ستارگان اسمان کشیده نمیدانم شاید در دور دست ها خانه قلبی نور میخواهد ابان 95
  • با تو هستم ای مخاطب

  • باتو هستم ای غریبه،آشنایم میشوی؟آشنای گریه های بی ریایم میشوی؟من تمام درد باران را خودم فهمیده ام ...مثل باران آشنای بی صدایم میشوی؟روزگار،این روزگار بی خدا تا زنده استای غریب آشنا،آشنایی با خدایم میشوی؟من که شاعر نیستمشکل غزل را میکشمرنگ سبز دلنشین صفحه هایم میشوی؟ای غریبه با شکوه و دلخوشیهمسرای خنده های باصفایم میشوی؟بوی غربت میدهد این لحظه های بی کسیبا تو هستم ای غریبه آشنایم میشوی؟؟؟؟ ابان 95…
  • انتظار

  • از اوج پاييزی ترين ويرانی يک دل مینويسماز اوج سقوط ستاره هامی نويسم از قهر شبنم با گلبرگهااز قهر شهاب ها با آسماناز قهر گنجشکها با باغچه حياطمانميخواهم از علفهای هرزی بنويسم  که در هر کجا که خواستند روييدندميخواهم از داسها بنويسم ،که بر ساقه گندمهای طلايی سيراب شدنداز پروانه هايی می نويسم که در پيله مردند.... و ازپيله هايی که پرواز کردنداز تشنگی ياسهايی می نويسم که در حسرت مهربانی خشک شدندو ا…
  • اغاز سلام

  • به كوه به دشت به بیایان به باغ همسایه به كوه به دشت به بیایان به باغ همسایه به هر كجا قدم گذاشتم یكى داشت به عشق كسی ، چیزی، جایی،  آرزویی سبزه ها را گره مى زد خدای من! آدمها پر از گمشده هاشان هستند