متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    غروب پاییز

  • تعداد نظرات : 2
  • ارسال شده در : ۱۳۹۶/۰۷/۰۴
  • نمايش ها : 170

در این اولين غروب پاییز ، دلم گرفته
فصل انتظار من و حال گرفته ام ، یکی نیست که بپرسد
چرا اینجا زانو به غم گرفته ام و نشسته ام
یکی نیست بیاید و مرا آرام کند، این روح خسته ی مرا از تنم رها کند
انگار آسمان بغضی در سینه اش دارد و شکستنی نیست ، این لحظه های سرد رفتنی نیست
فصل عشق من است و آغاز دلی که لحظه به لحظه بهانه میگیرد، شاید میخواهد پاییز را در آغوش بگیرد اما حسی است که از او فاصله میگیرد!
دلم میخواهد گریه کنم با صدای بلند ، دلم میخواهد فریاد بزنم ، آهای با توام ، از من نخند
نخند به چشمهای خیس و دل گرفته ام ، نخند به این سرنوشت و دل یخ زده ام
و این تنهایی و غروب و لحظه های بی حوصله ، حال مرا در هوای پاییزی درگیر کرده است ، همین شده که دل مرا از این لحظه ها دلگیر کرده است
به سوی خورشید میروم ، خورشیدی که در حال غروب است و من به این امیدم که در جایی دیگر طلوع میکند، دلم میخواهد مثل خورشید غروب کنم و در دنیایی دیگر طلوع کنم
اسیرم ، انگار دنیا برایم مثل قفس است ، اینجا که نشسته ام همان کنج قفس است !
چرا برگهایی که روزی سبز بوده اند ، بر زمین می افتند و خشک میشوند، چرا دلی که روزی پر از عشق و احساس بود ، امروز مثل همان برگهای خشکیده شده؟ چرا اینقدر تنها شده
و با این وجود ، با دلی عاشق این فصل و لحظه های دلگیر ، سر میکنم با این ساعات نفسگیر
خودم را رها میکنم از این بغض و اشک میریزم ، فارغ از آنکه کسی مرا ببیند و بگوید این دیوانه دردش چیست

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


Anita1375
ارسال پاسخ

لایک

_SahaR_
ارسال پاسخ