متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


وای که ردپای دزد آبادی ما،
چقدر شبیه چکمه های کدخداست!
روزیکه ردپای بجا مانده،
شبيه چکمه های کدخدا بود!!
یکی میگفت:
دزد چکمه های کدخدا را دزدیده...
دیگری میگفت:
چکمه های دزد
    شبیه چکمه کدخدا بوده،
و هرکسی بطریقی واقعیت را توجیه میکرد...
دیوانه ای فریاد برآورد که:
مردم !...
    دزد، خود کدخداست!!!...
اهل آبادی پوزخندی زدند و گفتند:
کدخدا ! ..
به دل نگیر،
      او مجنون است،
                     دیوانه است...

ولی فقط کدخدا فهمید
که تنها عاقل آبادی اوست..
از فردای آن روز،
دیگر کسی آن مجنون را ندید!!...
و وقتی احوالش را جویا میشدند،
کدخدا میگفت:
    دزد او را کشته است!!!...
کدخدا واقعیت را میگفت؛ ولی درک مردم از واقعیت، فرسنگها فاصله داشت...
شاید هم از سرنوشت مجنون میترسیدند!!!...
چون در آن آبادی،
دانستن، بهايش سنگین بود!!!..
ولی نادانی، انعام داشت!!!... 
این بود که اهل آبادی،
هر روز غرغرکنان درخانه کدخدا جمع میشدند و ستایش کدخدا میکردند!!!...

#سیمین_بهبهانی

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


محمد
ارسال پاسخ

ممنون از همه

محمد
ارسال پاسخ

_broken_ :
عجب! ما میدونیم دزد کدخداست منتها کاری ازمون برنمیاد!!!

درسته گفتن حقیقت مساویست با از دست دادن سر...مرسی

Negin_A
ارسال پاسخ
AZAD
ارسال پاسخ

تشکر

_broken_
ارسال پاسخ

عجب! ما میدونیم دزد کدخداست منتها کاری ازمون برنمیاد!!!

aaaa2014
ارسال پاسخ

حکایت تلخیست ،حکایت مملکت ما وسردمدارانش...

myra.n.a
ارسال پاسخ

بسیار عالی
مرسی