متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    پادشاهی....

  • تعداد نظرات : 4
  • ارسال شده در : ۱۳۹۶/۰۵/۲۲
  • نمايش ها : 161

پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت:
نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند.
تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند
تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد،
اما هیچ  یک نتوانستند.
تنها یکی از مردان دانا گفت :
که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند..
اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید،
پیراهنش را بردارید
و تن شاه کنید،
شاه معالجه می شود.
شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.
آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند
ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند.
حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
آن که ثروت داشت، بیمار بود.
آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد،
یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.
یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.
خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.
آخرهای یک شب،
پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد
که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید.
« شکر خدا که کارم را تمام کرده ام.
سیر و پر غذا خورده ام
و می توانم دراز بکشم
و بخوابم!
چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟
پسر شاه خوشحال شد
و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند
و پیش شاه بیاورند
و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،
اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت

Bozqurd

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


sina_98_T
ارسال پاسخ

fateme96 :
خدایا شکرت
ممنون از شما {H}

فاطی جون ممنون از نظرت

Bozqurd

sina_98_T
ارسال پاسخ

AaguumaaN :
یا پوستشو می کندن،
یا یه پیراهن براش میخریدن
کارشون را می افتاد

داداش حتما کند زهن بودن خخخخخ
ممنونم از نظرت
Bozaqurd

fateme96
ارسال پاسخ

خدایا شکرت
ممنون از شما

AaguumaaN
ارسال پاسخ

یا پوستشو می کندن،
یا یه پیراهن براش میخریدن
کارشون را می افتاد