متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


این داستان واقعی در پاکستان اتفاق افتاده است .

دکتر ایشان پزشک و جراح معروف پاکستانی روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای 

پزشکی اش برگزار میشد با عجله به فرودگاه رفت.

بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا 

و رعد و برق و صاعقه که باعص از کار افتادن یکی از موتورهای هواپیما شده 

مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه داشته باشیم 

بعد از فرود هواپیما دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت 

و خطاب به آنها گفت 

من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با

جان خیلی از انسانهاست و شما میخواهید من 16ساعت ت این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم 

یکی از کارکنان گفت جناب دکتر اگر خیلی عجله دارید میتوانید

یک.ماشین دربست بگیرید  تا مقصد شما 3ساعت بیشتر نمانده است 

دکتر ایشان با کمي درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد

اوضاع هوا نامساعد شدو بارندگی شدیدی شروع کرد  بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود 

ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد راه را گم کرده است 

خسته و کوفته و درمانده و با ناامیدی به راهش ادامه داد 

که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را جلب کرد 

کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد 

صدای پیرزنی را شنید در باز است بفرما داخل.....

دکتر دخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود 

خواست که اجازه دهد تا از تلفنش استفاده کند

پیرزن خنده ای کرد و گفت 

کدام تلفن فرزندم?

اینجا نه برقی هست نه تلفنی

ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز 

تا خستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری 

دکتر از پیرزن تشکر کرد و مشغول خوردن شد 

 در حالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود 

که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی 

نزدیک پیرزن خوابیده بود که هر از گاهی بین نمازهايش او را تکان میداد

پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود بعد ار اتمام نماز و دعا 

دکتر رو به او کرد و گفت 

بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی تو شدم 

امیدوارم که دعاهايت مستجاب شود .

پیرزن گفت شما رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش مهمان نوازی تان را کرده است 

من همه دعاهایم قبول شده بجز یک دعا 

دکتر ایشان می پرسد چه دعایی?

پیرزن میگوید این طفل معصوم که جلوی چشم شماست نوه من است که نه پدر داره نه مادر 

به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند 

بمن گفته اند یک پزشک جراح معروف بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست ولی او هم از ما خیلی دور است 

و دسترسی به او هم مشکل است و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم 

و هم.گویند هزینه عمل جراحی او خیلی گران است و من از پی آن برنميايم.

میترسم این طفل بیچاره و مسکين خوار و گرفتار شود پس از خدا خواسته ام

که چاره ای برای این مشکل جلویم را بگذارد و کارم را آسان کند

دکتر ایشان در حالی که گریه میکرد گفت 

به والله که دعای تو هواپیماها را از کار انداخت و رعد و برق آسمان را به 

باریدن وا داشت تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند.

 من بخدا هر گز باور نداشتم  که الله عز و جل با یک دعا این چنين

اسباب را برای بندگان مومنش مهیا میکند و بسوی آنها روانه میکند.

صبر اوج احترام بخداست.......

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


๓คh๓໐໐໓
ارسال پاسخ

عالـــــــــــــــــــــــــی

arsham00
ارسال پاسخ

جالب

Pari123
ارسال پاسخ
samaye1374
ارسال پاسخ

سپاس از نگاه هاتون ممنونم.

shadi1357
ارسال پاسخ

بسیارزیبا وتاثیرگذار
تشکرعزیزم

علی
ارسال پاسخ