متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    ......عزراییل

  • تعداد نظرات : 5
  • ارسال شده در : ۱۳۹۶/۰۳/۰۷
  • نمايش ها : 86

از عزرائیل پرسیدند 

تا بحال گریه نکردي زمانی که جای بنی آدم را ميگرفتي ? 

عزرائیل جواب داد یک بار خندیدم یک بار هم گریه کردم یک بار هم ترسیدم

خنده ام زماني بود که بمن فرمان داده شد جان مردی را بگیرم 

او را درکنار کفاشی یافتم که به کفاش میگفت 

کفشم را طوری بدوز که حداقل یک سال دوام بیاورد 

به حالش خندیدم و جانش را گرفتم 

گربه ام زمانی بود که بمن دستور داده شد جان زنی را بگیرم او را در بیابانی گرم و بی آب و درخت یافتم که در حال زایمان بود

منتظر ماندم تا نوزادش بدنیا آمد

سپس جانش را گرفتم  دلم به حال آن نوزاد بی سر پناه در بیابان گرم سوخت و گریه کردم 

ترسم زمانی بود که خداوند بمن امر کرد جان فقیهی را بگیرم 

نوری از اتاقش بیرون آمد هر چه نزدیکتر میشدم نور بیشتر میشد 

و زمانی که جانش را گرفتم از درخشش چهره اش وحشت زده شدم 

در این هنگام خداوند فرمود 

میدانی آن عالم نورانی کیست ?او همان نوزادی است که جانش را گرفتی

من مسؤلیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که با وجود من 

موجودی در جهان بی سر پناه خواهدبود.

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


arsham00
ارسال پاسخ

زیبا بود

samaye1374
ارسال پاسخ

سپاس از همگی ممنونم.

AZAD
ارسال پاسخ

تشکر

khoobyar
ارسال پاسخ

بسیار تاثیر گذار بود

لاایک

shadi1357
ارسال پاسخ

بسیارعالی
تشکرعزیزم