متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • سلامتي

  •   پيرمرد همسايه آلزايمر دارد ...ديروز زيادي شلوغش کرده بودنداو فقط فراموش کرده بوداز خواب بيدار شود ...!زنده یاد حسين پناهي   عادت ندارم درد دلم را ،به همه کس بگویم ..! ! !پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم.. ،تا همه فکر کنند . . .نه دردی دارم و نه قلبی     دلتنگم،مثل مادر بي سواديکه دلش هواي بچه اش را کردهولي بلد نيست شماره اش را بگيره. گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روزبی هیچ …
  • كوچه

  • كــوچـــهسروده  "هما میرافشار"(پاسخی به اثر فریدون مشیری)بی تو طوفان زده دشت جنونمصید افتاده به خونمتو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟بی من از کوچه گذر کردی و رفتیبی من از شهر سفر کردی و رفتیقطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهمتا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهمتو ندیدی ...نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتیچون در خانه ببستم،دگر از پا نشستمگوئیا زلزله آمد،گوئیا خانه فروریخت سر منب…
  • چراغ قرمز

  • امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! کمی حوصله کنید تا براتون تعریف کنم : پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمین و زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و........ خلاصه فریاد میزدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمیرسید هی میپرید…
  • قـالی بـزرگی است زنـدگی

  • هر هزارسال، یک بار فرشته ها قالی جهان را در هفت آسمان می تکانند تا گرد وخاک هزارساله اش بریزد وهربار با خود می گویند: این نیست قالی که انسان قرار بود ببافد این فرش فاجعه است... با زمینه سرخ خون... و حاشیه های کبود معصیت... با طرح های گناه و نقش برجسته های ستم... فرشته ها گریه می کنند و قالی آدم را می تکانند و دوباره با اندوه بر زمین پهنش می کنند. رنگ در رنگ... گره در گره... نقش در نقش... قالی بزرگ…
  • خاطرات كودكي

  •   بازگرد ای خاطرات کودکیبر سوار اسبهای چوبکیخاطرات کودکی زیباترندیادگاران کهن ماناترنددرسهای سال اول ساده بودآب را بابا به سارا داده بوددرس پند آموز روباه و کلاغروبه مکار و دزد دشت و باغروز مهمانی کوکب خانم استسفره پر از بوی نان گندم استکاکلی گنجشککی باهوش بودفیل نادانی برایش موش بودبا وجود سوز و سرمای شدید*ریزعلی پیراهن از تن میدرید*تا درون نیمکت جا میشدیم*ما پر از تصمیم کبری میشدیم*پاک کن ه…