بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
لباس چهارخانه...
- تعداد نظرات : 5
- ارسال شده در : ۱۳۹۶/۰۲/۰۴
- نمايش ها : 178
یک وقت گمان نکنی اینهارا میگویم که خدایی نکرده دل شمارا بلرزانم ها..نه
اصلا بگذار پای دردو دل..
راستش برایم خواستگار امده..
دیشب وقتی که مادرم سبزی های اش رشته را ریز میکرد ،میگفت خانواده خوبی اند..
دستشان به دهانشان میرسد..اهل نماز اند..
خلاصه از همان هاییست که میتواند خوشبختم کند..
راست میگفت..
فقط خواستم بگویم من میتوانم برایش صبحانه اماده کنم..
ولی زودتر از او بیدار نمیشوم که در خواب تماشایش کنم و ذوق زده شوم..
شاید غذای مورد علاقه اش را بپزم.. اما نمیگویم کلید نه...زنگ بزن تا خودم بدوم و در را برایت باز کنم..
شاید هرگز وقتی جوراب هایش را میپوشد کاغذی را پیدا نکند ک من در ان دوستت دارم نوشته باشم...
شاید دلم نخواهد لباس چهارخانه اش را بپوشم..
شاید مرا دوست داشته باشد..
اما نتوانم با همان لحن خنده دارم برایش اواز بخوانم..
میبینی.؟
من بعد تو هم زندگی میکنم..
خیلیها بعد خیلیها زنده اند..
اما خوشبخت میشوند؟
نمیدانم!
#فاطمه_بهار
خیلی زیبا
ممنون عزیزم
زیبا