متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران



آدم خوب و ساده و دوست داشتنی بود ، آنقدر که میتوانستید با یک برخورد مطمئن باشید که میتوانید سال های سال به وجودش اعتماد کنید ، کم حرف بود اما زمانی که چیزی برای تعریف کردن داشت ، شما انگار به هیجان انگیز ترین اتفاق روزهای اخیرتان داشتید گوش میکردید !

مهم ترین بخش وجودی اش چشمانش بود ، میدانید آدم ها را میشود از چشم هایشان شناخت ، چشم ها هرگز نمیتوانند دروغ بگویند ، به غایت چشمانش آرام بود ، آنقدر که در بدترین حالتت هم میتوانست آرامت کند ...

اتفاقی که افتاده بود باعث ناراحتی اش شده بود ،

این را کاملا میشد احساس کرد که ناراحتی درونش قُل قُل میکند ، شاید چیزی فهمیده بود ، اما به ضرس قاطع همه چیز را نمیدانست ، ولی انگار تصمیم گرفته بود و من کاملا می توانستم ناراحتی اش را حس کنم و دست به کار شوم ..

میتوانستم جلویش را بگیرمو بگویم فُلانی اینطور که تو رفتی تا ته ماجرا درست نیست ، خیلی جاهایش را اشتباه رفتی ، مثلا سر آن دوراهی اوله باید میرفتی چپ ، نه راست !

باید برایش دلیل میاوردم ، باید قانع ش میکردم !

میتوانستم مجابش کنم که دارد راه را اشتباه میرود !

باید میگفتم من نمیخواهم حضورت را از دست بدهم ، مثل تو آدم کم است ، تو غنیمت برای روزهای سختی آخر فلانی جان ، نباید اینگونه پیش بروی !

باید میگفتم ببین فراموشی که نباید اینقدر سریع و تند باشد ، من به تو بدهکارم ، حداقل چندین روز خوش به تو بدهکارم و باید بدهی ام را با تو صاف کنم !

باید خیلی کارها میکردم ، اما نکردم ..

نکردم که نکردم ..

میدانی چرا ؟

چون من همه ی آمدن ها و بودن ها را قرار به رفتن گذاشته ام ..

برای همه بلیط رفتن را رزرو شده میدانم ، فقط تاریخشان نا معلوم است ..

برای همین بعد از آن روز ظهر ساکت و ساکن ماندم ، و به وضوح میدیدم که تقدیر چگونه میرفت تا روزهای خوب آینده را زنده به گور کند ..

و من چنان دنده عوض میکردم و سیگار میکشیدم که آن سرهنگ تپله در کیلومتر بیست جاده ی ناکجاآباد هم میدانست که در مرد پشت فرمان چیزی در حال نابودی است ..


| پویان اوحدی |




به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


پریسا
ارسال پاسخ
shadi1357
ارسال پاسخ
Marj_bnooo
ارسال پاسخ

SAHARAZAD :
تشکر{59}

ممنونم بانوجان

AZAD
ارسال پاسخ

تشکر