متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    پشه

  • تعداد نظرات : 5
  • ارسال شده در : ۱۳۹۵/۱۲/۰۶
  • نمايش ها : 60

یه شب ، داشتم میخوابیدم که یهو یه پشه اومد صاف نشست !


رودماغم !


یه نیگا بهش انداختمو گفتم : سلام



گفت : علیک ..


گفتم : چیه؟


گفت: میخوام نیشت بزنم




گفتم : بیخیال ... این دفه رو کوتا بیا




گفت: تو بمیری راه نداره . گشنمه .




گفتم : الان میتونم با مشتم لهت کنم .



گفت : خودتم میدونی که تا بیای بزنی جا خالی دادمو مشتت میخوره وسط دماغت!!


به نظر حرفش منطقی میومد !

گفتم : خیلی پستی



..ی دفه آهی بلند از ته دلش کشید و ساکت شد ...



گفتم چی شد؟؟


گفت : حاضری ؟؟



گفتم: تا جوابمو ندی نمیذارم بزنی ...


وقتی اصرارمو دید . دستمو گرفت و گفت : دنبالم بیا



گفتم کجا؟؟؟


گفت: مگه نمیخای جواب سوالتو بدونی ؟پس هیچ نگوو و دنبالم بیا



...ازجام بلند شدم و باهمدیگه راه افتادیم و رفتیم رفتیم و بازهم رفتیم...



گفت: هنوزم اصرار داری بدونی یا همینجا کارو تموم کنم ؟؟



گفتم : اینهمه راه اومدم تا جواب سوالمو بگیرم ... بریم




یهو یه لبخند زد و با دست زد به پشتم و گفت: این پشتکارته که



منو کشته



راستش از شما چه پنهون ،یه جورایی ازش خوشم اومده بود .



به این فکر میکردم که اونقدا هم بچه بدی نیس !



تو این فکرا بودم که یهو گفت : آهااای پسر ریسیدیم !


گفتم : خب


گفت :خب که خب .


گفتم : زهر مااار ..پس جواب سوالم چی شد؟؟



یهو دیدم اشک تو چشماش حلقه زد و سرشو انداخت پایین !



گفتم :چیه ؟



گفت : این سوراخو که میبینی توش زنو بچم زندگی میکنه !




اونشبی که یه پیف پاف خالی کردی تو اتاقت یادت میاد ، لعنتی؟؟




گفتم : آرره .چطور ؟؟




گفت: زن من اونشب اومده بود تو اتاقت . ولی توئه بی معرفت با اون زهرماری




که به خوردش دادی اونو افلیج کردی . الان من موندم و 70 ، 80 تا بچه قد و نیم قد و یه زن افلیج !!



اونم به این خاطرکه توئه لعنتی حاضر نبودی یه چیکه از اون خونتو به ما بدی !!



سکوت سنگینی بینمون برقرار شد !




بغضی تلخ داشت گلومو فشار میداد . راسشو بخواید دیگه طاقت نیووردمو زدم زیر گریه ........




از فردای اونشب ما باهم شدیم عین دوتا دوست خوب .



هرشب میاد پیشمو تا دلش میخاد میذارم خون بخوره .


راستش خودش حد و حدودشو میدونه و هیچوقت سواستفاده نمیکنه !


حال زنشم خدارو شکر روز به روز داره بهتر و بهتر میشه !



تا اینکه دیشب دیدم دوتایی با زنش که یه عصا زیر بغلش داشت



اومدن پیشم .



جای همگی خالی ..


دوتاییشون نشستن رو دماغم و گفتن : بزنیم ؟؟


منم خندیدمو گفتم :


هرچقد دلتون میخاید بزنید .خوش باشید ..
.
.
یعنی تا آخر نشستی خوندی



آدم انقدر بیکار


حتما شنبه امتحان زبان هم داری؟؟
حتماً 2ماه دیگه هم میخوای برا ترم بعد ثبت نام کنی؟؟

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


arsham00
ارسال پاسخ

عجب پشه ای

AZAD
ارسال پاسخ
saliiiiiii
ارسال پاسخ

خخخخخخ

samiraa1378
ارسال پاسخ
shadi1357
ارسال پاسخ