متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


raz31
raz31
۱۴۰۲/۰۴/۲۱

یک پیغام از دوست
یک دستگیری زیار
یک نگاه از دلبر
یک قدم تا بغل
یک چراغ روشن
یک نور ز امید
همه روشنایی راه برای ادامه مسیر
مسیرت هموار ای خواننده بی منت،،، raz31

raz31
raz31
۱۴۰۱/۰۶/۱۲

یاد دارم که شب از نیمه گذشت
رنگ شادی زدل و سینه گذشت
یاد دارم که جنون یار و بارم شد
شوق دیدار تو از جانم بگذشت
خاطر ای سینه مالا مال دردی
چونکه شعف از ناز نگاهم بگذشت
.........................................

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۸/۱۳

و درونم آتشی است
از نبود آشنایی ،مهری،پشتیبانی،جانی،نفسی
آتشی است از قهر
نماگر کینه،جولان قبضه های نامهربان ایامی که قبضه کردن دلم را
درونم آتشی است از فزونی نعره کنندگانی که غرورشان ،غربت را نماگر شد
درونم آتشی است از هیاهوی جنگ نوردانی که آشوب به پا کردند

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۸/۰۹

مرا فقط کمی دوست بدار
کمی در میان آن دستان مهربانت نوازش کن
اندکی در سرزمین جاودانه ات راهم ده
مرا به قدر یکی از ستارگان ،نور ده
به جرعه ای از آب حیات ،جانم ده
مرا به ظن این گمانه زنی‌ها ،قضاوت نکن
مرا به نگاه خود عادت ده
که جز تو نبینم ننگرم،وطلب از دستان کسی نکنم
مرا به جهان خود ،جهانی ده،جانی ده،نفسی ده

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۸/۰۵

من روز را به شب و شب را به انتهایش رساندم
رساندم که انتظار به پایان رسد
نوایی نو بیاید
نفسی تازه چاق شود
جانی به بالندگی رسم گردد
انتظار پایان نگرفت
واین قافیه هنوز رنگ نگرفته
کجایی..........؟

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۷/۳۰

در میان سرسبزی این همه گل و گیاه،زمستان
در تجمعی از همه قشر مردم،تنها
در انبوهی از نعمات خداوندی،ولی گرسنه
در تکاپوی این همه آرزو ،ولی در رویا
در اقیانوسی بیکران،اما تشنه
ببین که در پهنه این گیتی چگونه
ریشه ام خشک میشود

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۷/۲۹

پنهان مشو
پنهان شدنت،غصه میاورد،بغض میاورد،سیل راه میاندازد
پنهان شدنت،افسرده می‌گرداند
پنهان شدنت،امید هر چه کاشتن را بی ثمر میکند
پنهان مشو
که عمریست در پنهان شدنت رنج امده،خون باریده،
پنهان مشو........

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۷/۲۴

مارا در زمستان خلق کردند
در سرمایی که با هیچ گرمایی ،گرم نمیشود
در افقی که هیچ دیده نمیشود
در سایه سار قابی که فقط اسم روی آن است
آنچه بر تفسیر این زندگی بر ما رخ داد
یخ زدگی بود و هنوز هم رنگ ندارد....

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۷/۲۰

باور تلخی است نبودنت
یک واقعیت مجازی در پشت این شیشه
که گاه گاهی رخنه امید میدهد و میرود
نم نمک پاییز را بارانی فرا خواهد گرفت
مگذار که دیدگانم بارانی گردد
آمدنت دیر شود
انتظارت کوبش آخرین ضربان رادر بر بگیرد
یک وعده از تو نوری است در رشته های راه
رشته های راهت پر نور.

raz31
raz31
۱۴۰۰/۰۷/۱۵

هنوز هم یاد و خاطره دیدنت در آن دقیقه زنده است
پای کشان،کتاب به دست،عینک به چشم و کیف مشکی بر دوش
سیاهی پارچه ای بر سر،سفیدی لباسی بر تن،ابی رنگ جینی بر پا وقهوه ای کفشی در پا
یادت است از بالای پله های آن پارک به زیر که می‌آمدی چشم گشاده و شادان یکی دوتا می‌آمدی
یادت است
یادم است
که دیر روزگاریست این خیال خوش باوری را بر خود میکشانم
که شاید ،روزی،دقیقه ای در کمال باورهایمان حقیقتی اینچنین روی دهد