متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • چشم

  • چرا این چشمها رهایم نمی کند ان چشمهای آبی دریا به ساحل می برد و غرق دریایم نمی کند مگر چه در چشم تو که نگاهی چنین در لب آب سوخت مرا بازم رهایم نمی کند نیم نگاهی کردم و سوختم آن آتش است؟ آب است؟ جان می برد و باز رهایم نمی کند
  • یاد دوست

  • دوش در خیال خود شط آبی داشتم زورق احساس را درمیان انداختم شط آرام بود و قایق نیز هم من لمیده در دل چه ها می خواستم تا که ناگه تندبادی دروزید آب در تلاطم آمدو خوابم پرید دیده ام من درمیان شط آب جز به نام تو در این سر هیچ مباد…
  • صندلی

  • بنده خدا سوار اتوبوس بوده هی از صندلی جلو میرفته صندلی عقب و بعد از چند دقیقه برمی گشته صندلی جلو مینشته. چند بار این کار و انجام میده . یکی ازش می پرسه چرا هی می عقب می شینی و برمی گردی؟ بنده خدا خواب می ده برپدرش لعنت که من گفت اگه میخوای راحت باشی 2تا صندلی بگیر…
  • خوشه پروین

  • درون سینه ام امشب هزاران درد پنهانست به کس رازم نمی گویم که این کار بزرگان است درون شهرما روزی هرآنکس هرچه خواستی گفت قلم هرچه خواستی سود به ناگه تیغها بارید برید آن سبر گویان را درید جان قلمها را درون سینه ها امشب هزاران درد پنهان است درلم خواهد که پر گیرم برم بالا برم بالا و بالاتر به روی آسمان کنار خوشه پروین نویسم من: درون سینه هیپکس نه در پنهانی است و نی غمی پنهان همه شادند همه خندان قلمها رو…