توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
داستان آموزنده8
- تعداد نظرات : 0
- ارسال شده در : ۱۳۹۵/۱۲/۰۵
- نمايش ها : 132
اسب سواری ، مرد افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست .
مردِ سوار دلش به حال او سوخت ، از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند .
مرد افلیج وقتی بر اسب سوار شد دهنه ی اسب را کشید و گفت :
اسب را بردم
و با اسب گریخت!
اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد :
تو تنها اسب را نبردی ،
جوانمردی را هم بردی!
اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم
مرد افلیج اسب را نگه داشت ، مرد سوار گفت : هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی
زیرا می ترسم که دیگر هیچ_سواری به
پیاده_ای رحم نکند
۱۶ムℓɨ
نظرات دیوار ها
نخستین نظر را ایجاد نمایید !