بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
مشاعره سعدی و بهار . . . . . گلی خوشبوی در حمام روزی . . . رسید از دست محبوبی به دستم
- تعداد نظرات : 4
- ارسال شده در : ۱۳۹۳/۰۶/۲۵
- نمايش ها : 3941
شعر سعدی:
گلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی يا عبیری
كه از بوي دلآويز تو مستم
بگفتا من گِلی ناچيز بودم
ولیكن مدتی با گُل نشستم
کمال همنشين در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم ...
شعر بهار:
شبی در محفلی با آه و سوزی شنید ستم ز مرد پاره دوزی
چنین می گفت با پیر عجوزی گلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست مخدومی به دستم
گرفتم آن گل و کردم خمیری خمیری نرم و نیکو چون حریری
معطر بود و خوب و دلپذیری بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دل آویز تو مستم
همه گلهای عالم آزمودم ندیدم چون تو و عبرت نمودم
چو گل بشنید این گفت و شنودم بگفتا من گلی ناچیز بودم
و لیکن مدتی با گل نشستم
گل اندر زیر پا گسترده پر کرد مرا با همنشینی مفتخر کرد
چو عمرم مدتی با گل گذر کرد کمال همنشین در من اثر کرد
و گرنه من همان خاکم که هستم
......
ahsant
kheyli ziba bood
khoshman amad
عالی
مرسی